کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انجمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انجمن
/'anjoman/
معنی
۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.
۲. جای گرد آمدن این عده.
۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.
۴. گروه؛ فوج.
۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.
〈 انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛ جمع شدن در یک جا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست
برابر فارسی
هم بود
دیکشنری
association, board, brotherhood, club, college, congress, council, fellowship, fraternity, guild, institute, league, polity, quango, society
-
جستوجوی دقیق
-
انجمن
واژگان مترادف و متضاد
باشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست
-
انجمن
فرهنگ واژههای سره
هم بود
-
انجمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: hanĵaman] 'anjoman ۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس...
-
انجمن
فرهنگ فارسی معین
(اَ جُ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجمع ، مجلس . 2 - گروه افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم جمع شوند. ؛~ خیریه انجمنی از افراد نیکوکار برای کمک به افراد ناچیز و فقیر. ؛~اولیاء و مربیان انجمن متشکل از اولیاء دانش آموزان و مدرسه برای همکاری در جهت پیشرفت...
-
انجمن
لغتنامه دهخدا
انجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمد...
-
انجمن
لغتنامه دهخدا
انجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
انجمن
دیکشنری فارسی به عربی
اتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ
-
واژههای مشابه
-
انجمن آرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'anjoman[']ārā آرایندۀ انجمن؛ کسی که مایۀ زینت انجمن است؛ کسی که میان انجمن هوش و حواس همه متوجه او باشد.
-
انجمن بلدی
لغتنامه دهخدا
انجمن بلدی . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ب َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انجمن شهر. انجمن شهرداری . رجوع به انجمن شهر شود.
-
انجمن داشتن
لغتنامه دهخدا
انجمن داشتن . [ اَ ج ُ م َ ت َ ] (مص مرکب ) تشکیل انجمن دادن . مجلس داشتن . محفل داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || گرد آمدن : پیام من بدان روی نکو برکه خوبی انجمن دارد بر او بر.(ویس و رامین ).
-
انجمن ساختن
لغتنامه دهخدا
انجمن ساختن . [ اَ ج ُ م َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد کردن و ترتیب دادن مجلس و مجمع. فراهم ساختن مجلس مشاوره : یکی انجمن ساخت با بخردان هشیوار و کارآزموده ردان . فردوسی .چون تهی شد سر سریر ز شاه انجمن ساختند شهرو سپاه . نظامی .انجمن ساخت نامداران راراستگوی...
-
انجمن شدن
لغتنامه دهخدا
انجمن شدن . [ اَ ج ُ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گردآمدن . دور هم جمع شدن . مجلس ترتیب دادن . انبوه شدن : پریچهره هر روز صد چنگ زن بشادی بدرگه شدی انجمن . فردوسی .چو نزدیک کاوس شد پیلتن همه سرفرازان شدند انجمن . فردوسی .همه نامداران شدند انجمن چو دستان و...
-
انجمن شهر
لغتنامه دهخدا
انجمن شهر. [ اَ ج ُ م َ ن ِ ش َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هیئتی است که از طرف مردم هر شهر برای اداره ٔ امور شهر انتخاب میشوند. انتخاب نمایندگان انجمن شهر با رأی مخفی و با اکثریت نسبی و مدت نمایندگی آنان چهار سال است . تعداد اعضای انجمن هر شهر به نسب...
-
انجمن شهرداری
لغتنامه دهخدا
انجمن شهرداری . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انجمن شهر. رجوع به انجمن شهر شود.