کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انجام شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انجام شده
دیکشنری فارسی به عربی
بارع , معمول
-
واژههای مشابه
-
کام انجام
لغتنامه دهخدا
کام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب . کامران .- کام انجامی ؛ کامروائی . کامیابی . کامرانی .و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت . (چهارمقاله ).
-
گران انجام
لغتنامه دهخدا
گران انجام . [ گ ِ اَ ](ص مرکب ) عبارت ذیل در سندبادنامه آمده : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی ، گران انجامی ، بادپایی . (سندبادنامه چ احمد آتش ص 56). این ترکیب در جائی دیگر دیده نشده و مصحح در حاشیه ٔ همین صفحه احتمال داده است که اصل ک...
-
نیک انجام
لغتنامه دهخدا
نیک انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) خوش عاقبت . عاقبت به خیر. نیکوسرانجام : چون بخت نیک انجام را باما به کلی صلح شدبگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را. سعدی .به دور عدل تو ای نیک نام نیک انجام خدای راست بر آفاق نعمتی طایل .سعدی .
-
قابل انجام
فرهنگ واژههای سره
شدن
-
غم انجام
لغتنامه دهخدا
غم انجام . [ غ َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه غم ببرد و آن را به آخر رساند. غمزدا : شب و روز پدرت در غم تو روزو شب است ای دلفروز وغم انجام شب و روز پدر. سوزنی .رجوع به غم انجامی شود.
-
صدق انجام
لغتنامه دهخدا
صدق انجام . [ ص ِ اَ ] (ص مرکب ) آن چه به پایان راست آید. || راست : کلام صدق انجام لولا السلطان لاکل الناس بعضهم بعضاً مؤکد این معنی است . (حبیب السیر).
-
انجام پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'anjāmpazir قابل انجام شدن؛ انجامشدنی؛ عملی.
-
راه انجام
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِمر.)1 - اسباب سفر. 2 - مرکب - سواری . 3 - پیک ، قاصد.
-
نیک انجام
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص مر.) خوش عاقبت .
-
جان انجام
لغتنامه دهخدا
جان انجام . [ اَ ] (نف مرکب ) جان بآخر رساننده . خاتمه دهنده ٔ جان . جان پایان دهنده . کُشنده : بروز بزم بود آفتاب گوهرباربروز رزم بود اژدهای جان انجام . عمعق .چون ز بازو سیف جان انجام را بالا کندپیش او صد خصم باشد همچو سیف ذوالیزن . سوزنی .نه شکنجی ...
-
دل انجام
لغتنامه دهخدا
دل انجام . [ دِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که مراد دل را به انجام می رساند. (ناظم الاطباء). || که دل به او انجامد. که دل به اومنتهی شود. مطلوب . مقصود. غایت طلب دل : به من ده دل انجام دخترت رابه من تازه کن نام و افسرت را.فردوسی .
-
راه انجام
لغتنامه دهخدا
راه انجام . [ اَ ] (اِ مرکب ) ره انجام . کنایه از اسب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). مرکب سواری . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (ازنظام ). اسب و استر و جز آن . (ناظم الاطباء). مرکب . وره ا...
-
ره انجام
لغتنامه دهخدا
ره انجام . [ رَه ْ اَ ] (اِ مرکب ) زاد و راحله و اسباب سفر از مرکب و مال سواری و جز آن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) : به منزل رسانده ره انجام راگرو برده هم صبح و هم شام را. نظامی . || مرکب و مال سواری . (ناظم الاطباء). مرکب . (غیاث اللغات ). بعضی گوی...