کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انتما داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انتما داشتن
لغتنامه دهخدا
انتما داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت داشتن : جماعتی که بحضرت سلطانی انتما و اعتزاء داشتند نگرفت . (جهانگشای جوینی ).
-
واژههای مشابه
-
أَنتُمَا
فرهنگ واژگان قرآن
شما دو نفر
-
سعادت انتما
لغتنامه دهخدا
سعادت انتما. [ س َ دَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) مقرون بسعادت . توأم با سعادت : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر ص 124).
-
انتما کردن
لغتنامه دهخدا
انتما کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتساب یافتن . ارتباط یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). خود را بکسی نسبت دادن و بدو منسوب ساختن : اردشیربن بابک بپارس خروج کرد و انتما بساسان بن بهمن کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60). جمعی حادث شده اند و با صاحب ...
-
جستوجو در متن
-
انتساب
لغتنامه دهخدا
انتساب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازبستن خود را به کسی . (ناظم الاطباء). نسبت داشتن به کسی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خویشتن را بکسی واخواندن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تعزی . (تاج المصادر بیهقی ). نسبت داشتن . خود را بکسی نسبت دادن . (فرهنگ...
-
اعتزاء
لغتنامه دهخدا
اعتزاء. [ اِت ِ ] (ع مص ) خود را به کسی نسبت کردن . (منتخب از غیاث اللغات ). خویش را به کسی واخواندن . (از المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بازبستن و منتسب گردیدن عام است از راست و دروغ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چون واوی باشد، بازبستن و منتسب...
-
اعطاء
لغتنامه دهخدا
اعطاء. [ اِ ] (ع مص ) همدیگر گرفتن . (منتهی الارب ). از همدیگر گرفتن . (ناظم الاطباء). همدیگر دادن و گرفتن . (آنندراج ). || دادن و عطانمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عطا نمودن . (آنندراج ). دادن . بخشیدن . (منتخب از غیاث اللغات ). دادن عطا بکس...
-
صاحب
لغتنامه دهخدا
صاحب . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این مورد نیامده است . (منتهی الارب ). ج ، اَصحاب ،صَحب ، صَحابة، صِحاب ، صُحبة، صَحبان . || همراه . (ربنجنی...