کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انتصاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انتصاب
/'entesāb/
معنی
۱. منصوب شدن.
۲. برقرار شدن.
۳. به کاری اقدام کردن.
۴. [قدیمی] برپا خاستن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برگماری، تعیین، نصب
۲. گماردن، گماشتن ≠ انتخاب
برابر فارسی
گماشتگی، گماشتن، گمایش، به کارگمار
فعل
بن گذشته: انتصاب کرد
بن حال: انتصاب کن
دیکشنری
appointment, designation, inauguration, installation, installment, nomination, ordainment
-
جستوجوی دقیق
-
انتصاب
واژگان مترادف و متضاد
۱. برگماری، تعیین، نصب ۲. گماردن، گماشتن ≠ انتخاب
-
انتصاب
فرهنگ واژههای سره
گماشتگی، گماشتن، گمایش، به کارگمار
-
انتصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entesāb ۱. منصوب شدن.۲. برقرار شدن.۳. به کاری اقدام کردن.۴. [قدیمی] برپا خاستن.
-
انتصاب
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گماشتن ، نصب کردن . 2 - برپا ساختن . 3 - چیزی را جایی قرار دادن .
-
انتصاب
لغتنامه دهخدا
انتصاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برپای خاستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برپا شدن . (غیاث اللغات ). || بکاری قیام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (مصاد...
-
انتصاب
دیکشنری عربی به فارسی
نصب , ساختمان , نعوظ , شق شدگي
-
انتصاب
دیکشنری فارسی به عربی
تعيين
-
واژههای مشابه
-
انتصاب نمودن
لغتنامه دهخدا
انتصاب نمودن . [ اِ ت ِ ن ُ/ن ِ/ن َ دَ ] (مص مرکب ) قیام کردن . اقدام کردن : تا دل میل نکند زبان به ارتکاب جرایم انتصاب ننماید. (سندبادنامه ص 325).
-
واژههای همآوا
-
انتساب
واژگان مترادف و متضاد
ارتباط، انتما، پیوند، خویشاوندی، رابطه، علاقه، نسبت، نسبتدهی، وابستگی
-
انتساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entesāb ۱. نسبت داشتن.۲. خود را به کسی نسبت دادن.۳. پیوستگی؛ خویشی.
-
انتساب
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نسبت داشتن . 2 - نسبت دادن .3 - (اِمص .)پیوستگی ، خویشی .
-
انتساب
لغتنامه دهخدا
انتساب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازبستن خود را به کسی . (ناظم الاطباء). نسبت داشتن به کسی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خویشتن را بکسی واخواندن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تعزی . (تاج المصادر بیهقی ). نسبت داشتن . خود را بکسی نسبت دادن . (فرهنگ...