کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انتحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انتحال
/'entehāl/
معنی
۱. (ادبی) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن.
۲. [قدیمی] به خود بستن؛ به خود نسبت دادن.
۳. [قدیمی] خود را به مذهبی بستن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
plagiarism
-
جستوجوی دقیق
-
انتحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entehāl ۱. (ادبی) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن.۲. [قدیمی] به خود بستن؛ به خود نسبت دادن.۳. [قدیمی] خود را به مذهبی بستن.
-
انتحال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به خود منسوب کردن . 2 - (اِمص .) سخن دیگری را به خود نسبت دادن .
-
انتحال
لغتنامه دهخدا
انتحال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کردن . || شعر دیگری را بر خود بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شعر یا سخن دیگری را برای خود دعوی کردن . (از اقرب الموارد). سخن کسی دیگر بر خویشتن بستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر ب...
-
انتحال
واژهنامه آزاد
1- از خوددانی 2- از خودش
-
واژههای مشابه
-
انتحال کردن
لغتنامه دهخدا
انتحال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شعر یا سخن دیگری را گرفتن :مرا هم سزد که این ابیات را از حسن اسدی در مرثیه ٔ معن زائده انتحال کنم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 446).
-
جستوجو در متن
-
منتحل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) انتحال کننده ، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را). ج . منتحلین .
-
متنحل
لغتنامه دهخدا
متنحل . [ م ُ ت َ ن َح ْ ح ِ ] (ع ص ) به دروغ ادعا کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنحل و انتحال شود.
-
منتحل
لغتنامه دهخدا
منتحل . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده : در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان .رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288).رجوع به انتحال شود.
-
تنحل
لغتنامه دهخدا
تنحل . [ ت َ ن َح ْ ح ُ ] (ع مص ) شعردیگری را بر خود بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتحال شود.
-
سرقات
لغتنامه دهخدا
سرقات . [ س َ رَ / رِ ] (ع اِ) ج ِ سرقة. رجوع به سرقت شود. || سخن دیگران را به خود نسبت دادن . - سرقات شعری ؛ سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است : انتحال ، سلخ ، المام ونقل . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
-
منتحل
لغتنامه دهخدا
منتحل . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند. خاق...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) صاحب عیون الاخبار بوسایطی از او، و وی بوسایطی از رسول (ص ) روایت کرده : «یحمل هذا العلم من کل ّ خلف عدوله (؟) ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین ، و تأویل الجاهلین ». (عیون الانباء ج 5 ص 119).
-
خشکناکه
لغتنامه دهخدا
خشکناکه . [ خ ُ ک َ ] (اِخ ) علی بن وصیف ابوالحسن کاتب بغدادی یکی از بلغاء راستین است ، او کتب بسیار تألیف کرده عبدان اسمعیلی دوست و انیس او همه را انتحال کرده و بخود نسبت داده است . چنانکه از نام او خشکناکه معلوم میشود او ایرانی بوده و کتاب «النثرا...