کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبوه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبوه شدن
لغتنامه دهخدا
انبوه شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجموع و فراهم آمدن . (آنندراج ، ذیل انبوه ). در یک جا گرد آمدن و فراوان شدن : چو دشمن ز هر سوی انبوه شدفریبرز بر دامن کوه شد. فردوسی .بدشت اندرون لشکر انبوه شدزمین از پی پیل چون کوه شد. فردوسی .از روی خدمت و بن...
-
واژههای مشابه
-
bulk mail, dépêche de courrier en nombre (fr.)
فرستۀ انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات - پست] فرستهای محتوی پستنامهها که فرستندهای واحد آن را بهصورت انبوه و برطبق مقررات آییننامۀ پستنامهها به پست تحویل میدهد
-
mass tourism
گردشگری انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نوعی گردشگری که در آن بر تعداد زیاد گردشگران و فراهم کردن امکانات اقامتی و ترابری مناسب برای آنها تأکید میشود
-
MCS 1
تماسانبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← خدمات تماسانبوه
-
mass production
تولید انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم مهندسی] تولید در مقادیر زیاد با استفاده از فرایندهای ماشینی
-
closed forest
جنگل انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] جنگلی که پوشش درختی آن بیش از چهل درصد مساحت عرصه باشد
-
mass fire
حریق انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] حریق ناشی از تعداد زیادی گیرانشهای همزمان که با تولید انرژی گرمایی بسیار زیادی همراه است
-
موی انبوه
لغتنامه دهخدا
موی انبوه . [ اَم ْ ] (ص مرکب ) که موی پرپشت بسیار دارد. که موی سر یا ریش وی انبوه و پرپشت باشد. پرموی . (از یادداشت مؤلف ). جغاله . (دهار). و رجوع به موی شود.
-
انبوه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
انبوه گردانیدن . [ اَم ْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بیش کردن . بسیار گرد آوردن و جمع کردن : اعفیت شعر البعیر؛ انبوه گردانیدم آنرا. (منتهی الارب ).
-
جمعیت انبوه
دیکشنری فارسی به عربی
الجمع الغفير ، الجموع الحاشدة ، الجموع الغفير ، حشد غفير
-
انبوه مردم
دیکشنری فارسی به عربی
حشد , غوغاء
-
خیلی انبوه
دیکشنری فارسی به عربی
مشجر
-
توده انبوه
دیکشنری فارسی به عربی
غيمة , قطعة
-
mass transportation
حملونقل انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خدمات حملونقل انبوه مسافر با استفاده از وسایل حملونقل عمومی، مانند مترو