کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انبوه گشتن
لغتنامه دهخدا
انبوه گشتن . [ اَم ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) در یک جا گرد آمدن و فراوان شدن . انبوه شدن . توده شدن : چو انبوه گشتند بر پیشگاه چنان گفت شاه جهان با سپاه . فردوسی .چو بر هم نهادند و انبوه گشت ببالای سنگین یکی کوه گشت .فردوسی .
-
جمعیت انبوه
دیکشنری فارسی به عربی
الجمع الغفير ، الجموع الحاشدة ، الجموع الغفير ، حشد غفير
-
انبوه مردم
دیکشنری فارسی به عربی
حشد , غوغاء
-
خیلی انبوه
دیکشنری فارسی به عربی
مشجر
-
توده انبوه
دیکشنری فارسی به عربی
غيمة , قطعة
-
mass transportation
حملونقل انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خدمات حملونقل انبوه مسافر با استفاده از وسایل حملونقل عمومی، مانند مترو
-
volume catering
خدمات پذیرایی انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] پذیرایی از شمار بسیاری از مردم در گردهماییهای بزرگ مانند مناسبتهای ورزشی
-
mass calling service
خدمات تماسانبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نوعی خدمات اطلاعرسانی و نظرسنجی که تماس همزمان شمار فراوانی از کاربران را با تنها یک یا چند شمارهتلفن ممکن میکند متـ . تماسانبوه MCS 2
-
mass storage
ذخیرهسازی انبوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] فرایند انباشتن حجم انبوهی از دادهها و اطلاعات در حافظه یا هر ذخیرهساز دیگر
-
دم انبوه وپشمالوی سگ
دیکشنری فارسی به عربی
علم
-
جمع انبوه خبرنگاران
دیکشنری فارسی به عربی
حشد إعلامي
-
جستوجو در متن
-
clumps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توده ها، انبوه، مشت، دسته، ضربه سنگین، انبوه کردن
-
clump
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توده، انبوه، مشت، دسته، ضربه سنگین، انبوه کردن
-
ازدحام
فرهنگ واژههای سره
انبوه
-
متعدد
فرهنگ واژههای سره
انبوه