کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انباغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انباغ
/'ambāq/
معنی
۱. همباز؛ شریک.
۲. = هوو: ◻︎ زاین قبه که خواهران انباغی / هستند در او چهار همزانو (ناصرخسرو: ۱۶۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
انباغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹انباز› [قدیمی] 'ambāq ۱. همباز؛ شریک.۲. = هوو: ◻︎ زاین قبه که خواهران انباغی / هستند در او چهار همزانو (ناصرخسرو: ۱۶۳).
-
انباغ
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (ص . اِ.) 1 - شریک ، انباز. 2 - هوو.
-
انباغ
لغتنامه دهخدا
انباغ . [ اَم ْ ] (ص ، اِ) شریک . (فرهنگ فارسی معین ). || دو زن را گویند که در نکاح یک مرد باشند، و هر یک از ایشان مر دیگری را انباغ باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (از مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ). ضره . (دهار) آموسنی . (ناظم الاطب...
-
انباغ
لغتنامه دهخدا
انباغ . [ اِم ْ ] (ع مص ) بسیار شدآمد نمودن بشهری . (از منتهی الارب ). بسیار آمدشد نمودن در شهری . (ناظم الاطباء). تردد بسیار بشهری . (از اقرب الموارد). || برآوردن آرد را از سوراخ پرویزن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
انباق
لغتنامه دهخدا
انباق . [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهر با 384 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
انباق
لغتنامه دهخدا
انباق . [ اِم ْ ] (ع مص ) سست تیز دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): انبق انباقاً؛ سست تیز داد. (ناظم الاطباء). باد رها کردن از دبر. باد بی آواز کردن . (یادداشت مؤلف ). || زن را با تازیانه زدن : انبق بالمراءة؛ زد او را بتازیانه . (از اقرب الموارد).
-
انباق
لغتنامه دهخدا
انباق . [اَم ْ ] (اِ) دیوث . (ناظم الاطباء). سر دیوثان . رئیس دیوثان . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 113 الف ) : همیشه دست بخیر باشدت بوفاق بکارساز مجردان شوی انباق (کذا).عبید زاکانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 113 الف ).
-
جستوجو در متن
-
ننج
لغتنامه دهخدا
ننج . [ ن َ ] (اِ) انباغ (؟). (آنندراج ، از بهار عجم ) .
-
نباج
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) = نباغ . انباغ : هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری .
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج .[ ن َ ] (اِ) بمعنی انباغ است و آن دو زن باشد که درنکاح یک مرد است . (برهان قاطع). نباغ . انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن دو زنند که در عقد یک شوهر باشند و آنان یکدیگر را وسنی خوانند، و نباغ تبدیل نباج است . (انجمن آرا). دو زن که دارای ...
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن َ ](اِ) بمعنی نباج است و آن دو زن باشد که در نکاح یک مردند. (برهان قاطع) (از آنندراج ). انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف انباغ است بمعنی هوو و وسنی . (فرهنگ نظام ). نباج . دو زن که دارای یک شوی باشند. || آخر و انتهای رشته . (ناظم...
-
هوو
لغتنامه دهخدا
هوو. [ هََ ] (اِ) دو زن که در نکاح یک مرد میباشند، هریک مر دیگری را هوو خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ). ضرة. (السامی فی الاسامی ). وسنی . بنانج . گولانج . هبو. هم شوی . (یادداشت مؤلف ). انباغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).- امثال : مثل هوو . هوو هوو...
-
انباغی
لغتنامه دهخدا
انباغی . [ اَم ْ ] (ص نسبی ) منسوب به انباغ . اوگئی . (یادداشت مؤلف ) : زین قبه که خواهران انباغی هستند درو چهار هم پهلو. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 379).- برادر انباغی ؛ نابرادری . برادر پدری . برادر مادری .- خواهر انباغی ؛ ناخواهری . خواهر...