کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبار کردن در حیاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انبار،انباربان ،فراش انبار
لهجه و گویش تهرانی
زندان،زندانبان
-
کاه انبار
لغتنامه دهخدا
کاه انبار. [ اَم ْ ] (اِ مرکب ) انبار کاه . کاهدان .- کاه از تو نیست کاه انبار از تست ؛ آنقدر مخور که زیان کندت . (یادداشت مؤلف ).
-
قبض انبار
فرهنگ واژههای سره
رسید انبار
-
برف انبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barf[']ambār ۱. جایی که برف را انبار و ذخیره کنند که برای تابستان بماند.۲. (صفت) [مجاز] اوراق یا چیزهای دیگر که روی هم انباشته شده باشد.
-
لت انبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لتنبار، لتنبر› [قدیمی، مجاز] lat[']ambār پرخور؛ شکمپرست؛ لتانبان.
-
log yard
بینهانبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] دارانباری برای نگهداری بینه
-
data warehouse
دادهانبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] مجموعهای از نرمافزارها که برای گردآوری و پیرایش و تبدیل و ذخیرهسازی دادهها با هدف تحلیل اطلاعات سازماندهی شده باشد
-
warehouse warrant, warehouse receipt
رسید انبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سندی رسمی که نشان میدهد کالا به انبار تحویل داده شده است
-
لت انبار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ) (ص مر.)شکم پرست ، پرخور.
-
لت انبار
لغتنامه دهخدا
لت انبار. [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبان . شکم پرست . لتنبر. رجوع به لتنبار شود.
-
معده انبار
لغتنامه دهخدا
معده انبار. [ م ِ / م َ دَ / دِ اَم ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بسیارخوار و شکم پرست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : یکی زان میان معده انبار بودز پرخواری خویش پرخوار بود.سعدی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
باب انبار
لغتنامه دهخدا
باب انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) و لشکرگاه هرثمه بر نهروان بود بر دوفرسنگی از دروازه ٔ بغداد و لشکر طاهر جائی بود که آن را باب انبار گویند سوی بصره بر یک فرسنگی از شهر. (ترجمه ٔ طبری نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ص 513).
-
انبار شدن
لغتنامه دهخدا
انبار شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . توده گشتن . روی هم انباشته شدن : مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487).
-
انبار گشتن
لغتنامه دهخدا
انبار گشتن . [ اَم ْ گ َت َ ] (مص مرکب ) انباشته شدن . توده شدن : چنان کشته بر هر سو انبار گشت که هرجا که بد دشت دیوار گشت . (گرشاسب نامه ص 306).ز صحن صحرا کهسارها پدید آمدز بس که گشت بدنهای کشتگان انبار.مسعودسعد (دیوان ص 249).
-
بس انبار
لغتنامه دهخدا
بس انبار. [ ب َ اَ ](اِخ ) دهی به چهارده فرسنگ و نیمی شمال احمد حسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدحسین و لیراوی ، شود.