کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انباردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انباردار
/'ambārdār/
معنی
کسی که انبار به او سپرده شده و حساب کالاهایی که در انبار است در دست اوست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
stockman, storekeeper
-
جستوجوی دقیق
-
انباردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [پهلوی: hanbârtâr] 'ambārdār کسی که انبار به او سپرده شده و حساب کالاهایی که در انبار است در دست اوست.
-
انباردار
لغتنامه دهخدا
انباردار. [ اَم ْ ] (نف مرکب ) انباربان . انباری . (زمخشری ). کسی که انبار ذخیره بآن سپرده است . (ناظم الاطباء). محافظ انبار. نگهبان محل کالا و ارزاق . (فرهنگ فارسی معین ). حسابدار انبار. حافظ انبار. آنکه حساب محتوی انبار با اوست . (یادداشت مؤلف ). ...
-
warehouse keeper, warehouseman
انباردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی، حملونقل ریلی] شخصی که مسئول نگهداری از انبار است
-
جستوجو در متن
-
انبارداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ambārdāri شغل و عمل انباردار.
-
انباربان
لغتنامه دهخدا
انباربان . [ اَم ْ ] (ص مرکب ) انباری . (زمخشری ). انباردار.
-
delivery order, DO 2, landing order
برگ ترخیص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] دستور کتبی صاحب کشتی یا نمایندۀ او به انباردار یا متصدیان گمرک برای تحویل کالا
-
انبارداری
لغتنامه دهخدا
انبارداری . [ اَم ْ ] (حامص مرکب ) عمل انباردار. (ناظم الاطباء). شغل انباردار. انباربانی . (یادداشت مؤلف ). || احتکار. حکره . (یادداشت مؤلف ). || کرایه ٔ انبار. کرایه ٔ کالای بانبار سپرده . (یادداشت مؤلف ).
-
خازن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خزانهدار، خزینهدار، گنجینهدار ۲. انباردار، انباره ۳. نگهبانی ۴. اندوزه، کندانسر، کندانساتور
-
انباری
لغتنامه دهخدا
انباری . [ اَم ْ ] (اِ) هودجی که پشت فیل گذارند. (ناظم الاطباء). || (ص ) منسوب به انبار، شهر قدیمی در عراق یا منسوب به سکةالانبار نام کوچه ای در مرو. (از منتهی الارب ). || انباربان . انباردار. رجوع به انباردار شود. || پُرکن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤی...
-
خازنی
لغتنامه دهخدا
خازنی . [ زِ ] (حامص ) خزانه دار بودن . انباردار بودن : او را بخازنی کتب کردی اختیارکت رای خسروانه قوی اختیار باد. مسعود.تا کی از خازنی و خازن احکام خطاکان خطا را خط بطلان بخراسان یابم .خاقانی .
-
ترخیصیه
واژهنامه آزاد
(گمرک) سندی است خطاب به حمل کننده یا انباردار که در آن شرکت حمل و نقل درخواست می کند کل کالا یا مقدار معینی از آن را به شخص نام برده در سند یا حامل آن تحویل دهند. برگ حواله نیز گفته می شود. معادل Delivery Order در انگلیسی.
-
سرپائی
لغتنامه دهخدا
سرپائی . [ س َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جماع و مباشرت . || فاحشه که به تشخیص وجه برای یک جماع آرند. (آنندراج ). || بیمار سرپائی ؛ بیماری که با مراجعه به بیمارستان دارو میگیرد و نیازی به خوابیدن ندارد. مقابل بیماربستری . || خادمه ٔ غیر آشپز. خادمه ای که ...
-
ارباب(کارکنان )
لهجه و گویش تهرانی
نوکر، کلفت، ندیم، ندیمه، باغبان، دربان، مهتر، کالسکهچی، زیندار، آشپز، آبدار، فراش، کنیز، غلام، دده، لله، دایه، چراغچی، انباردار، لباسدار، کتابخوان، امین حضور، امین خلوت، نسقچی(شکنجهگر)، فانوس کش، رکابدار، مباشر/پیشکار
-
محتکر
لغتنامه دهخدا
محتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب ). حَکر. انبارکننده . انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث ). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص . بندار. (یادداشت...