کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امین مالیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امین قمی
لغتنامه دهخدا
امین قمی . [ اَ ن ِ ق ُ ] (اِخ ) میرمحمد امین بزاز، فرزند میرابوالفتح بزاز. شاعر قرن یازدهم هجری بود. ازوست :من نمی دانم درین صحرا شکارانداز کیست نقش پای هر غزالی صید درخون خفته ایست .(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 115) (از الذریعه قسم 1 از جزء 9 ص 105) (از ...
-
امین قمی
لغتنامه دهخدا
امین قمی . [اَ ن ِ ق ُ ] (اِخ ) احمدقلیخان . در زمان عالمگیر پادشاه هند در زمره ٔ ملازمان شاهی درآمد و در زمان محمدشاه به امارت رسید و در حمله ٔ نادرشاه بهند کشته شد. شاعر بود و دیوان وی دوهزار بیت شعر داشت . از اوست :در کوی عشق یار قراری گرفته ایم ا...
-
امین کاشانی
لغتنامه دهخدا
امین کاشانی . [ اَ ن ِ نی ] (اِخ ) خواجه محمدامین کوسج . شاعر نکته سنج و سخن سرای و از بزرگان کاشان بود. لطفعلی بیک صاحب آتشکده دیوان او را دیده بود. از اوست :گفتم که دلم هست به پیش تو گرودل بازده آغاز مکن قصه ٔ نوافشاند هزار دل ز هر حلقه ٔ زلف گفتا ...
-
امین کردن
لغتنامه دهخدا
امین کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتبار دادن . معتبر نمودن . اعتماد داشتن . (ناظم الاطباء). تأمین . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ایتمان . (فرهنگ فارسی معین ، ذیل ایتمان ) : از تو گر او را امین کنی بستانداو نه ببسیار چیز عمر تو بسیار.ناصرخسرو.
-
امین گشتن
لغتنامه دهخدا
امین گشتن . [ اَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) امین شدن : چو دیدم که در دیر گشتم امین نگنجیدم از خرمی برزمین .(بوستان ).
-
امین لاهوری
لغتنامه دهخدا
امین لاهوری . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) در تذکره ٔ روز روشن چ تهران ص 83 رباعی زیر و یک رباعی دیگر از اشعار او آمده :ما را بجهان غیر تو مرغوب نباشدهر خوب که دیدیم ز تو خوب نباشدکاری نکند کس بجهان غیر محبت گر جور و جفا شیوه ٔ محبوب نباشد.
-
امین مشهدی
لغتنامه دهخدا
امین مشهدی . [اَ ن ِ م َ هََ ] (اِخ ) مولانا محمدامین طبیب و شاعر ومعاصر صادقی کتابدار (قرن 10 هجری ) بود. از اوست :آنم که جهان جهان غمم ماحضر است وز آه پیاپیم فلک در حذر است از آتش دوزخم مترسان که مراسوزی است که صد دوزخ از او در خطر است .(از مجمعالخ...
-
امین ملک
لغتنامه دهخدا
امین ملک . [ اَ می م َ ل ِ ] (اِخ )پسردایی و پدرزن جلال الدین خوارزمشاه . در موقع حمله ٔچنگیزخان حاکم هرات بود و در وقت عبور جلال الدین از آب سند وی به برشاوور منهزم و در آنجا بدست قوم مغول کشته شد. این شخص را مورخان باشکال مختلف امین ملک ،امین الملک...
-
امین نزلابادی
لغتنامه دهخدا
امین نزلابادی . [ اَ ن ِ ن َ ] (اِخ ) امیر امین الدین . شاعر قرن نهم هجری و صاحب مثنوی شمع و پروانه و چند مثنوی دیگر است . از اوست :دیده چون آینه ٔ روی تو دیدن گیرداز تحیر ز مژه آب دویدن گیرد.(از تذکرةالشعراء دولتشاه سمرقندی چ سنگی ص 197) (از فرهنگ س...
-
امین نصرآبادی
لغتنامه دهخدا
امین نصرآبادی . [ اَ ن ِ ن َ ] (اِخ ) میرزا امین ، نواده ٔ خال محمدطاهر نصرآبادی ، صاحب تذکره ٔ نصرآبادی . شاعر قرن یازدهم هجری بود و در حساب و نجوم مهارت داشت . از اوست :کی نصیحت در دل سنگین دلان دارد اثردر زمین نرم تخم افزون دمد اندیشه را. (از تذکر...
-
امین نیشابوری
لغتنامه دهخدا
امین نیشابوری . [ اَ ن ِ ن ِ ] (اِخ ) میرمحمد امین خان موسوی نیشابوری ، ملقب به برهان الملک . شاعر و صوبه دار ملک اوده ٔ هند بود و در هنگام ورود نادرشاه بدهلی در این شهر به سال 1151 هَ .ق . درگذشت . از اوست :ز کدام ره بیایم که بچشم تو درآیم که بدور چ...
-
امین همایون
لغتنامه دهخدا
امین همایون . [ اَ هَُ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 2 ج 1 شود.
-
امین آباد
لغتنامه دهخدا
امین آباد. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسدآباد شهرستان همدان با 230 تن سکنه . محصول آن غلات ، لبنیات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
امین آباد
لغتنامه دهخدا
امین آباد. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسفراین شهرستان بجنورد با 130 تن سکنه . محصول آن غلات ، بنشن و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
امین آباد
لغتنامه دهخدا
امین آباد. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 327 تن سکنه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).