کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امیغ
واژهنامه آزاد
آمیغ؛ حقیقت، در برابر مَجاز.
-
واژههای مشابه
-
آمیغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرمش، مباشرت، مجامعت ۲. آمیزش، خلط
-
آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹آمیز› [قدیمی] 'āmiq ۱. آمیزش؛ آمیختن.۲. مباشرت.۳. نزدیکی کردن؛ جماع: ◻︎ بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی: ۲۴۲).۴. آمیخته؛ ممزوج (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوشآمیغ، مرگآمیغ: ◻︎ آه از ای...
-
آمیغ
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - آمیزش . 2 - مباشرت ، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ ، زهرآمیغ .
-
آمیغ
لغتنامه دهخدا
آمیغ. (اِمص )آمیزش . خلطه . مخالطت . امتزاج . مزج . خلط. || بضاع . مباضعه . مباشرت . مجامعت . وقاع : چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته . عنصری .بسی گرد آمیغ خوبان مگردکه تن را کند سست و رخساره زرد. اسدی .چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ...
-
آمیغ
لغتنامه دهخدا
آمیغ. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد : همه به تنبل و رنگ است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی .ای از این جوربد، زمانه ٔ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ. رودکی .بود شادیش یک سر اند...
-
نوش آمیغ
لغتنامه دهخدا
نوش آمیغ. (ص مرکب ) آمیخته به شهد. (فرهنگ فارسی معین ). به نوش آمیخته . (یادداشت مؤلف ) : همه به تنبل و بند است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.رودکی .
-
غمان آمیغ
لغتنامه دهخدا
غمان آمیغ. [ غ َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به غم یا آمیخته به غمها : آه ازین جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ.رودکی .
-
گمان آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گمانآمیز› [قدیمی] go(a)mān[']āmiq آمیخته به شک و گمان.
-
سمن آمیغ
لغتنامه دهخدا
سمن آمیغ. [ س َم َ ] (ن مف مرکب ) سمن دار. مخلوط با سمن : بنفشه ٔ سمن آمیغ تیغ تو ملکابه لاله کاشتن دشت کارزار تو باد. سوزنی .بکارزار بکاریز خون گشادن خصم بنفشه ٔ سمن آمیغ لاله کار تو باد.سوزنی .
-
بی آمیغ
لغتنامه دهخدا
بی آمیغ. (ص مرکب ) روقه . مروق . ساده . صاف . خالص . ناب . صرف . محض . (یادداشت بخط مؤلف ): بحت بحوته ؛ ساده و بی آمیغ گردید. باحت الماء؛ خورد آب را بی آمیغ چیزی . (منتهی الارب ). و رجوع به آمیغ شود.
-
غمان آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamān[']āmiq آمیختهبهغم: ◻︎ آه از این جور بد زمانهٴ شوم / همه شادی او غمانآمیغ (رودکی: ۵۲۴).
-
نوش آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nuš[']āmiq آمیخته به شهد و شیرینی.