کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امير پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
امير
معنی
شاهزاده , وليعهد , فرمانرواي مطلق , شاهزاده بودن , مثل شاهزاده رفتار کردن , سروري کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
امير
دیکشنری عربی به فارسی
شاهزاده , وليعهد , فرمانرواي مطلق , شاهزاده بودن , مثل شاهزاده رفتار کردن , سروري کردن
-
واژههای مشابه
-
امیر
فرهنگ نامها
(تلفظ: amir) (عربی) پادشاه ، حاکم ، درجهای پایینتر از پادشاه ، فرمانده ی سپاه ، سردار ، سپهسالار.
-
امیر
واژگان مترادف و متضاد
پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک
-
امیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: امراء] ‹میر› 'amir ۱. فرمانده.۲. فرمانروا.۳. (نظامی) صاحب منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ.۴. [قدیمی] لقب شاهزادگان و بزرگان.
-
امیر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) فرمانده ، فرمانروا.
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (اِخ ) ابن احمر (الاحمر) الیشکری . عبدالرحمان سمره اورا در سیستان جانشین خود کرد. (از تاریخ سیستان ص 84). و رجوع به همین کتاب ، و عبدالرحمان بن سمره شود.
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (اِخ ) پسر قارن که عمزاده ٔ موسی (پیغمبر بنی اسرائیل ) وبر دین او بود. (از تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 59).
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد عبدالقادر سنباوی ازهری ، معروف به امیر. (1154 - 1232 هَ .ق ./ 1742-1817 م .).وی از دانشمندان عرب و از فقیهان مالکی بود. در ناحیه ٔ سنبو در مصر تولد یافت و در ازهر درس خواند و درقاهره درگذشت . بر بسیاری از کتب مش...
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (اِخ ) مولانا... شاعر ترک و متقدم بر امیرعلیشیر نوایی (در گذشته به سال 906 هَ .ق .) است و اشعار ترکی خوبی دارد. در شعر فارسی تتبع شیخ کمال کرده است . از اوست :روز قسمت هر کسی از عیش بخش خود ستاندغیر زاهد کو ریاضتها کشید و خشک ماند.و قبر ...
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (اِخ ) نام نخستین و هفتمین پادشاه از بریدشاهیان دکن (قرن دهم و یازدهم هجری ) بود. (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 439). و رجوع به بریدشاهیان شود.
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (اِخ )در کتاب مقدس بدو تن بدین نام اشاره شده : 1 - امیر (متکلم )، یکی از افراد خانواده ٔ کهانت . 2 - مردی که از تل نمک و تل حرشا برآمد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف ...
-
امیر
واژهنامه آزاد
شاه، فرمانده، آقای بزرگ، آدم قابل احترام، بزرگوار.
-
علی امیر
لغتنامه دهخدا
علی امیر. [ ع َ ی ِ اَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن اسماعیل بن صلاح حسنی یمانی صنعانی ، از آل امیر در صنعان . رجوع به علی صنعانی (ابن ابراهیم بن ...) شود.