کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
املس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
املس
/'amlas/
معنی
۱. نرم.
۲. هموار.
۳. اسبی که پشتش پهن و هموار باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
املس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ خشن] [قدیمی] 'amlas ۱. نرم.۲. هموار.۳. اسبی که پشتش پهن و هموار باشد.
-
املس
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم . 2 - جای هموار. 3 - صاف ، براق .
-
املس
لغتنامه دهخدا
املس . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام محلی است در انطابلس در آفریقا. (از معجم البلدان ). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر (چ سنگی ج 1 ص 406) در جنگهای صلیبی املس بوسیله ٔ صلاح الدین ایوبی فتح شد.
-
املس
لغتنامه دهخدا
املس . [ اَ ل َ ] (ع ص ) تابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری ). || هموار، مقابل خشن . ...
-
واژههای مشابه
-
حریق املس
لغتنامه دهخدا
حریق املس . [ ح ُ رَ ق ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بلغت اندلس حلبوب . حربوب . جلبوب . خصی هرمس . عصی هرمس . فقشة . لینوزوزطیس .
-
واژههای همآوا
-
عملس
لغتنامه دهخدا
عملس . [ ع َ م َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین ، چنانکه گویند: أبرّ من عملس ؛ نیکوکارتر از عملس . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عملس
لغتنامه دهخدا
عملس . [ ع َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) توانا بر سیر و شتاب رو و جلد. || گرگ پلید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سگ شکاری . (منتهی الارب ). سگ شکاری خبیث و پلید. || شخص باجرأت و مقدم . || شتر نر. جمل . || ماده شتر. ناقة. (از اقرب الموارد).
-
املص
لغتنامه دهخدا
املص . [ اَ ل َ ] (ع ص ) رجل املص الرأس ؛ مرد کم موی سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بی موی سر. (از شرح قاموس ). || خرمای نرم . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
محدرج
لغتنامه دهخدا
محدرج . [ م ُ ح َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی ، املس . (اقرب الموارد). املس . تافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). املس و مهره کرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) تازیانه . (از اقرب الموارد).
-
آجرتراش
لغتنامه دهخدا
آجرتراش . [ ج ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه آجر را سوده و املس و هموار کند.
-
مسخوت
لغتنامه دهخدا
مسخوت . [ م َ ] (ع ص ) تابان . (منتهی الارب ). املس . (اقرب الموارد).
-
مختم
لغتنامه دهخدا
مختم . [ م ِ ت َ ] (ع اِ) گوز مالیده ٔ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردوی مالیده ٔ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).