کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
املج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قلوباسیر
لغتنامه دهخدا
قلوباسیر. [ ] (معرب ، اِ) شیر آملج است و آن آمله ٔ پرورده در شیر تازه دوشیده است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
شرک الهندی
لغتنامه دهخدا
شرک الهندی . [ ش َ رَ کُل ْ هَِ ] (اِخ ) یا شرک هندی . نام طبیب و گیاه شناس از مردم هند که ابن البیطار از او روایت آرد از جمله در کلمه ٔ اَملَج و ثوم (سیر). (یادداشت مؤلف ).
-
شیرآملج
لغتنامه دهخدا
شیرآملج . [ م ُ ل َ ] (معرب ، اِ مرکب ) شیراملج . معرب شیرآمله . شاه آمله است و آن آمله ای است که در شیر آغشته و پرورده بود. آمله ٔ پرورده به شیر. شیرآمله . آمله که در شیر خیسانند آنگاه که تازه و تر از درخت چیده باشند. (یادداشت مؤلف ). آمله ٔ مقشر خ...
-
آمله
لغتنامه دهخدا
آمله . [ م ِ / م ُ ل َ / ل ِ ](اِ) آملج . نام درختی هندی که ثمره ٔ آن را نیز آمله گویند. طعم آن ترش و عفص و نازک چون آلوگوجه ببزرگی گردکانی و خردتر درخت آن ببالای گردکان . برگ آن ریزه و انبوه از دو سوی شاخ بقدر شبری رسته گاهی بدو شاخه و گاهی بسه شاخه...
-
گندم گون
لغتنامه دهخدا
گندم گون . [ گ َ دُ ] (ص مرکب ) آدم سبزه . ادْماء. اسمر. (ناظم الاطباء). اَملَج : دُحسُم ودحسمان و دُحسُمانی ؛ مردم گندم گون فربه گرداندام . رجل دَحمَس ؛ مرد گندم گون درشت فربه . رجل دُحامِس و دُحمُسان و دُحمُسانی ّ؛ مرد گندمگون درشت فربه . (منتهی ال...
-
گران سنگ
لغتنامه دهخدا
گران سنگ . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) وزین . سنگین . ثقیل : چو آن چامه بشنید بهرام گوربخورد آن گران سنگ جام بلور. فردوسی .ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ . فرخی .و فاضل ترین جنسش (جنس اُملَج ) آن است که اشهب باشد و گر...
-
عصاره
لغتنامه دهخدا
عصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویة). افشره . (تفلیسی ). افشاره . فشاره...