کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
املاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
املاق
/'emlāq/
معنی
بیچیز شدن؛ درویش شدن؛ درویشی؛ بیچیزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
املاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'emlāq بیچیز شدن؛ درویش شدن؛ درویشی؛ بیچیزی.
-
املاق
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی چیز شدن ، درویش گردیدن . 2 - (اِمص .) تهیدستی ، درویشی .
-
املاق
لغتنامه دهخدا
املاق . [ اِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ترکستان . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138).
-
املاق
لغتنامه دهخدا
املاق . [ اِ ] (ع مص ) درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ) (آنندراج ). درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تباه کردن [ مال ] و درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و از آنست قول خداوند: و لاتقتلوا اولادکم خشیة ...
-
املاق
لغتنامه دهخدا
املاق . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) نرم و تابان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گم شدن و گذشتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غایب و ناپدید گشتن . (ناظم الاطباء). گویند املق [ انملق ] منی ؛ ای افلت . (از منتهی الارب ). و رجوع به ا...
-
واژههای مشابه
-
إِمْلاَقٍ
فرهنگ واژگان قرآن
فقر-تنگدستي
-
واژههای همآوا
-
عملاق
لغتنامه دهخدا
عملاق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب ). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد).
-
عملاق
لغتنامه دهخدا
عملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
-
املاغ
لغتنامه دهخدا
املاغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْغ. آنانکه بفحش تکلم کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملغ شود.
-
جستوجو در متن
-
محتاجی
لغتنامه دهخدا
محتاجی . [ م ُ ] (حامص ) احتیاج و فقر و فاقه وتنگدستی و مسکنت . (ناظم الاطباء). املاق : به محتاجی طفل تشنه به شیربه نومیدی دردمندان پیر.سعدی .
-
درویش گردیدن
لغتنامه دهخدا
درویش گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درویش شدن . مستمند گشتن . مسکین شدن . اصفار. اعدام . املاق . خَوب . عُدم . اقشاء؛ درویش گردیدن سپس توانگری . هزل ، مردن شتران کسی پس درویش گردیدن وی . (از منتهی الارب ).
-
درویش شدن
لغتنامه دهخدا
درویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بیهقی ). اعالة. (دهار). اعدام . (از منتهی الارب ). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی ...