کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امضی
لغتنامه دهخدا
امضی . [ اَ ضا ] (ع ن تف ) نافذتر و تیزتر و دقیق تر. (ناظم الاطباء). برنده تر. گذرنده تر : اسرع افضل السیوف ما کان امضی و انفذ. (طهارة الاعراق از یادداشت مؤلف ). ثم ولی المنذر... و کان اشد الناس شکیمة و امضاهم عزیمة. (عقدالفرید، جزء5 ص 258).- امثال ...
-
واژههای مشابه
-
أَمْضِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
مي گذرم - طي مي کنم
-
جستوجو در متن
-
اجوب
لغتنامه دهخدا
اجوب .[ اَ وَ ] (ع ن تف ) برنده تر. امضی . اسرع در اجابت .
-
انفذ
لغتنامه دهخدا
انفذ. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) نافذتر. (ناظم الاطباء). روان تر. خلنده تر. رواتر: افضل السیوف ماکان امضی و انفذ. (طهارة الاعراق ).- امثال : انفذ من ابره . انفذ من الدرهم .انفذ من سنان . (یادداشت مؤلف ).
-
مجمعالبحرین
لغتنامه دهخدا
مجمعالبحرین . [ م َ م َ عُل ْ ب َ رَ ] (اِخ ) نام مقامی که موسی و خضر علیهماالسلام در آن ملاقات کرده اند و آن جایی است که آنجا دریای روم و دریای فارس جمع شده اند. (غیاث ) (آنندراج ). ملتقای بحر فارس و روم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : و اذ قال موسی ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن خلف البهرانی . او راست در صفت شمشیر:ألقی بجانب خصره امضی من الاجل المتاح و کأنما ذرّ الهبا-ءَ علیه انفاس الرّیاح .(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 138).
-
خثارم
لغتنامه دهخدا
خثارم . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) مرد فال گیرنده از هرچیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). متطیر. (معجم الوسیط) (متن اللغة): امضی فی ذلک الطریق اذا صدعنه الخثارم . (معجم الوسیط). || سطبر لب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الغلیظ...
-
زاکی
لغتنامه دهخدا
زاکی . (اِخ ) ابن کامل قطیفی مکنی به ابوالفضائل و ملقب به اسیرالهوی و مهذب هبتی شاعر متوفی 546 هَ . ق . است . وی شاعری رقیق الشعر، ادیب و فاضل بود. و این چند بیت نمونه ای از اشعار اوست :عیناک لحظهما امضی من القدرو مهجتی منهما اضحت علی خطریا احسن النا...
-
اسیرالهوی
لغتنامه دهخدا
اسیرالهوی . [ اَ رُل ْ هََ وا] (اِخ ) زاکی بن کامل بن علی مکنی به ابوالفضائل ، معروف به مهذب هبتی قطیفی . وی ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر بود و در سنه ٔ 546 هَ . ق . درگذشت . او راست :عیناک لحظهما امضی من القدرو مهجتی منهما اضحت علی خطریا احسن النا...
-
باجروان
لغتنامه دهخدا
باجروان . [ ج َرْ ] (اِخ ) قریه ایست از دیار مصر در جزیره از اعمال بلیخ . (معجم البلدان ). || شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاة نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن عبدالملک بن عمربن محمدبن عیسی بن شهید. مکنی به ابوعامر. او اشجعی النسب است از اولاد وضاح بن رزاح که بیوم المرج با ضحاک بود. حمیدی ذکر او آورده و گوید: وفات احمدبن عبدالملک در جمادی الاولی سال 426 هَ . ق ...
-
خباز بلدی
لغتنامه دهخدا
خباز بلدی . [ خ َب ْ با زِ ب َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن حمدان مکنی به ابوبکر و معروف به خباز بلدی از «بلدة» بود که میگویند شهری از شهرهای جزیره بوده است . ابوبکر با آنکه امی بود شعر نیکو می سرود و با آنکه بهره ای از علم نداشت شعرش از ظرایف و لطایف ...
-
ذوالقرنین
لغتنامه دهخدا
ذوالقرنین . [ ذُل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی المظفر حمدان بن ناصرالدوله ابومحمد الحسن بن عبداﷲبن حمدان التغلبی شاعر. مکنی به ابی المطاع وملقب به وجیه الدوله . ابن خلکان گوید: ذکر جدّ وی ناصرالدوله را در حرف حاء آورده و نسب وی یاد کرده ام واعادت آن ضر...