کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آمد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beme طاری: buma طامه ای: bome طرقی: bama کشه ای: bema نطنزی: bame
-
کل امد
لغتنامه دهخدا
کل امد. [ کْل ِ / ک ِ ل ِ اُ م ِ ] (اِخ ) کلئومد. نام یکی از مورخان باستانی . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2010 شود.
-
poured short
کمآمد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] عیبی در قطعۀ ریختگی که براثر ناکافی بودن جریان مذاب ریختهشده در قالب پدید میآید و باعث میشود قسمت فوقانی قالب پر نشود
-
نیک آمد
لغتنامه دهخدا
نیک آمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اقبال . مساعدت بخت . مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف ) : نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست نصرت به جز ورا به جهان کی بود روا.سوزنی .
-
آمد داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) فرخنده بودن ، خوش قدم بودن .
-
آمد شد
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ) (مص مر.) 1 - آمد و شد، رفت و آمد. 2 - تکرار.
-
آمد کار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) خجستگی ، فرخنده .
-
آمد نیامد
فرهنگ فارسی معین
(مَ مَ) (مص مر.) آمد و نیامد، فرخنده بودن و نبودن .
-
پی آمد
فرهنگ فارسی معین
(پَ مَ) (اِ.) 1 - عارضه . 2 - حادثه .
-
پیش آمد
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِمر.) حادثه ، روی داد.
-
خوش آمد
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ)(مص مر. اِمر.) = خوشامد: س خنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف .
-
پیش آمد
لغتنامه دهخدا
پیش آمد. [ م َ ] (ن مف مرکب ) پیش آمده . || (اِ مرکب ) واقعه .حادثه . قضیه . رویداد. سانحه . عارضه . رویداد. وقعه . نازله . اتفاق . || سلوک و رعایت . (غیاث ).
-
قلعه آمد
لغتنامه دهخدا
قلعه آمد. [ ق َ ع َ م ِ ] (اِخ ) قلعه ٔ معروفی است در دیاربکر. رجوع به «از سعدی تا جامی » ص 445 شود.
-
به آمد
لغتنامه دهخدا
به آمد. [ ب ِه ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ) خوبی و خوشی پیش آمدن . مقابل بدآمد. (فرهنگ فارسی معین ) : چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت هم او بدآمد خود بیند از به آمد کار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .نیست روزی وگرچه اندیشه بر به آمد شد از هوا مقصور. مسعودسعد.نیک آمد...
-
خلاف آمد
لغتنامه دهخدا
خلاف آمد. [ خ ِ / خ َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کنایه از ناموافق . ناسازگار. غیر مطابق : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود. نظامی .از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم .حافظ.