کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امدش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امدش
لغتنامه دهخدا
امدش . [ اَ دَ ] (ع ص ) مرد خرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرد سست دست . (منتهی الارب ). آنکه عصب دست وی سست بود با اندکی گوشت . (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || لاغر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آ...
-
جستوجو در متن
-
مدشاء
لغتنامه دهخدا
مدشاء. [ م َ ] (ع ص ) آن زن که گوشت ندارد بر دستها. (مهذب الاسماء). تأنیث امدش . رجوع به امدش و نیز رجوع به مدش شود.
-
شتاب آمدن
لغتنامه دهخدا
شتاب آمدن . [ ش ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل کردن . شتاب آمدن کسی را به کاری . (یادداشت مؤلف ) : به خونم کنون چون شتاب آمدش مگر یاد از این بد به خواب آمدش . فردوسی .چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشه ٔ دل شتاب آمدش . فردوسی .چو ماهی برآمد شتاب آمد...
-
مدش
لغتنامه دهخدا
مدش . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمْدَش و مدشاء. رجوع به مدشاء شود.
-
مهیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mahil هولناک: ◻︎ چو بیرون شد از کازرون یک دو میل / به پیش آمدش سنگلاخی مهیل (سعدی۱: ۱۶۶).
-
درنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
درنگ آمدن . [ دِ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن : ز کارش نیامد زمانی درنگ چنین باشد آن کو بود مرد جنگ . فردوسی . || ماندن . اقامت کردن . توقف کردن : به رفتن دو هفته درنگ آمدش تن آسان خراسان به چنگ آمدش . فردوسی .چو آباد جایی بچنگ آمدش برآسود و چن...
-
فرهمند
لغتنامه دهخدا
فرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. (برهان ) (صحاح الفرس ) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش . فردوسی .سکندر شنید آن پسند آمدش سخنگوی را فرهمند آمدش . فردوسی .بخواب دیدم پیرمردی را سخت فرهمند که نزدیک من آمد. (تاریخ بی...
-
کیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاک› [قدیمی] keyk مردمک چشم: ◻︎ خشم آمدْش و همانگه گفت ویک / خواست کاو را برکند از دیده کیک (رودکی: ۵۳۷).
-
جاویدخواب
لغتنامه دهخدا
جاویدخواب . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) مرگ . مردن : بشستندش از خون به روشن گلاب چو آمدش هنگام جاویدخواب .فردوسی .
-
پردرخت
لغتنامه دهخدا
پردرخت . [ پ ُ دِ رَ ] (ص مرکب ) بسیاردرخت . که درخت بسیار دارد. که درختان انبوه دارد : یکی بیشه پیش آمدش پردرخت نشستنگه مردم نیکبخت .فردوسی .
-
فرائین
لغتنامه دهخدا
فرائین . [ ف َ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان ایران قدیم که او را گراز نیز گفتندی . (ولف ) : فرائین چو تاج کیان برنهادهمی گفت چیزی که آمَدْش یاد. فردوسی .در مأخذ دیگری نام وی دیده نشد.
-
غشغا
لغتنامه دهخدا
غشغا. [ غ َ ] (اِ مرکب ) مخفف غشغاو. رجوع به غشغاو شود : ماچین ... به شکارگاه غشغا بگرفت ، آن بر چشم او خوش آمدش ، برداشت گفت : این زینت حرب را شاید. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 99).
-
هرمزدروز
لغتنامه دهخدا
هرمزدروز. [ هَُ م َ ] (اِ مرکب ) روز اول ماه : یکی کودک آمدش هرمزدروزبه نیک اختر و فال گیتی فروز. فردوسی .دگر گفت کاین نامه ٔ دلفروزفرستاده آمد به هرمزدروز. اسدی .رجوع به هرمز و هرمزد و اورمزد شود.
-
دست تنگ
لغتنامه دهخدا
دست تنگ . [ دَ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی وسعی . نیاز. افلاس . اعسار. تنگدستی : به گوش آمدش در شب تیره رنگ که شخصی همی نالد از دست تنگ .سعدی .