کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امثله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
امثله
/'amsa(e)le/
معنی
= مثال
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
امثله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: امثِلَة، جمعِ مثال] 'amsa(e)le = مثال
-
امثله
فرهنگ فارسی معین
(اَ ثِ لِ) [ ع . امثلة ] ( اِ.) جِ مثال ؛ 1 - فرمان ها. 2 - مانندها.
-
امثله
لغتنامه دهخدا
امثله . [ اَ ث ِ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) ج ِمثال . فرمانها. (فرهنگ فارسی معین ) : مناشیر تقدیر بموافقت تدابیر او مُوَقَّع و امثله ٔ قضا برموجب رضای او موشح . (سندبادنامه ). امثله ٔ توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه ٔ ...
-
واژههای مشابه
-
امثلة
لغتنامه دهخدا
امثلة. [ اَ ث ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ مثال . رجوع به امثله شود. || نام کتاب معروفی که مبتدیان در مدارس قدیم می خواندند.
-
جستوجو در متن
-
آشموغ
لغتنامه دهخدا
آشموغ . (اِخ ) نام دیویست از پیروان آهرمن که سخن چینی و دروغ گفتن از کسی بدیگری و جنگ افکندن میان دو تن شغل اوست . برای امثله رجوع به آسموغ شود.
-
نموداری
لغتنامه دهخدا
نموداری . [ ن ُ / ن ِ ] (حامص ) آشکاری . هویدائی . ظهور. بروز. آشکار شدن یا بودن . || اشتهار. (از ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) نمونه ای .برسبیل شاهد و مثال : و امثله نموداری و رموز و اشارات او پسندیده داشت . (سندبادنامه ص 279).
-
مثال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان ، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه ، پیکر.
-
سوایر
لغتنامه دهخدا
سوایر. [ س َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سایرة : امثله توقیعات او در اقطار جهان چون سوایر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سائر شود.
-
علی اسکیجی زاده
لغتنامه دهخدا
علی اسکیجی زاده . [ ع َ ی ِ اَ دَ ] (اِخ ) ابن محمد ادرنه وی رومی حنفی ، ملقّب به مدحی و مشهور به اسکیجی زاده . متوفی به سال 1243 هَ . ق .او راست : 1 - شرح امثلة. 2 - شرح ایساغوجی . (از معجم المؤلفین بنقل از هدیةالعارفین بغدادی ج 1 ص 774).
-
عدل گستر
لغتنامه دهخدا
عدل گستر. [ ع َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دادگستر. که بسط عدل و داد دهد. عادل : تخم اقبال در زمین بقابانوی عدل گستر افشانده ست . خاقانی .امثله ٔ قضا بر موجب رضای او موشح برأی انور ملک پرور عدل گستر. (سندبادنامه ص 274).
-
مناشیر
لغتنامه دهخدا
مناشیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ منشور. (ناظم الاطباء). فرمانهای پادشاهی و این جمع منشور است . (غیاث ) (آنندراج ). جمع منشور است و منشور عبارت است از احکام سلطانی که مختوم نباشد، یعنی سرباز باشد و آن را اکنون فرمان گویند. (از حواشی چهارمقاله چ قزوینی ص 78)...
-
منساق
لغتنامه دهخدا
منساق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) نزد و نزدیک . (ناظم الاطباء). قریب . (اقرب الموارد). || تابع و پیرو. (ناظم الاطباء) . تابع. (اقرب الموارد). || کوه مایل به درازی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خویشاوند. (ناظم الاطباء). || سوق داده . سیاق یافته .ترت...
-
حرف خروج
لغتنامه دهخدا
حرف خروج . [ ح َ ف ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: آن است که حرف وصل بدو پیوندد، وآنرا از بهر آن خروج خوانند که شاعر از حرف وصل بواسطه ٔ آن تجاوز کرده و بیرون تواند گذشت و چون حروف وصل معلوم است خروج را به امثله حاجت نباشد. (المعجم فی ...