کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امان یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امان آباد
لغتنامه دهخدا
امان آباد. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 20 هزارگزی اراک . کوهستانی و سردسیر است و 1205 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و بنشن و انگورو میوه و چغندرقند...
-
امان اﷲخان
لغتنامه دهخدا
امان اﷲخان .[ اَ نُل ْ لاه ] (اِخ ) (امیر) سومین فرزند ذکور امیرحبیب اﷲخان فرمانروای افغانستان است . پس از اینکه درفوریه ٔ 1918 م . امیر حبیب اﷲخان کشته شد با اینکه پسر بزرگش عنایت اﷲ ملقب به معین السلطنه بجانشینی او تعیین شده بود برادرش نصراﷲخان خود...
-
امان پذیر
لغتنامه دهخدا
امان پذیر. [ اَ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ امان . زنهارپذیر. کسی که پناه و زنهار میدهد.
-
امان خوجه
لغتنامه دهخدا
امان خوجه . [ اَ خ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس واقع در ده هزارگزی باختر کلاله . در دشت واقع شده و هوایش معتدل است و 70 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات تأمین میشود. محصولش برنج و غلات و کمی ابریشم و صیفی و ح...
-
امان کوه
لغتنامه دهخدا
امان کوه . [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای است در هرات و نام دیگر آن اشکلجه یا اسکلجو است . رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو چ تهران و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 372 و 373 و 375 شود.
-
امان نامه
لغتنامه دهخدا
امان نامه . [ اَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) زنهارنامه . خط امان . نامه ای که در ضمن آن زنهار و امان دهند : مأمون حائر ضحاک را بدو فرستاد تا امان نامه ٔ او قبول کرد. (تاریخ قم ص 223). مصلحت ما در آن است که پیشدستی کنیم و او را به مکر و حیلت بگیریم ... و ...
-
حرز امان
لغتنامه دهخدا
حرز امان . [ ح ِ زِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر باد که حرز امان ماست . خاقانی .ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده . خاقانی .ملک را حرز...
-
تیر امان
لغتنامه دهخدا
تیر امان . [ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبه ٔ خاص به او دهند و این نشان امان باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : تا تیر هلاکم بزنی ...
-
خط امان
لغتنامه دهخدا
خط امان . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خط خون . (آنندراج ): و بخت نصر، این مرد را که خط امان داده بود البته نیازرد و پیوستگانش را. (مجمل التواریخ ).از دست روزگار ستمگر بعهد اوزی اهل شهر نخشب خط امان رسید. سوزنی .سپهر قد را هر کس که ...
-
امون، امان
لهجه و گویش تهرانی
هحمل:امان دادن=قابل تحمل بودن، امانش بریده=تحمل ندارد
-
امان اﷲ دهلوی
لغتنامه دهخدا
امان اﷲ دهلوی . [ اَ نُل ْ لا هَِ دِ ل َ ] (اِخ ) (شیخ ) از شاعران پارسی گوی هند است . رجوع به تذکره ٔروز روشن تألیف محمد مظفر حسین صبا چ هوپال و فرهنگ سخنوران و الذریعة قسم اول از جزء تاسع ص 95 شود.
-
امان بن صمصامة
لغتنامه دهخدا
امان بن صمصامة. [ اَ ن ِ ن ِ ص َ م َ ] (اِخ ) ابن طرماح بن حکیم مکنی به ابومالک . از قبیله ٔ بنی طی و از شاعران عرب بود و چون جد وی طرماح شاعر مشهور عرب بنی تمیم را هجو کرده بود ابن اغلب امان را بگناه جد تبعید کرد. (از معجم الادباء چ مصر ج 2 ص 361).
-
امان جان قزوینی
لغتنامه دهخدا
امان جان قزوینی . [ اَ جا ن ِ ق َزْ ] (اِخ )از شاعران قزوین و از طایفه ٔ حجازیه ٔ آن شهر است . به سال 950 هَ . ق . درگذشته است . این مطلع از اوست :مرا توفیق ده یارب که بوسم آستانش راکشم در چشم خود خاک کف پای سگانش را.و رجوع به تحفه ٔ سامی چ تهران ص 5...
-
key escrow
امانسپاری کلید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] سپردن کلید رمزنگاشتی به یک یا چند نهاد ثالث معتبر برای بازیابی آن تحت شرایطی خاص
-
امان کسی را بریدن
لهجه و گویش تهرانی
بی تاب کردن