کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امانت فروشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امانت فروشی
لغتنامه دهخدا
امانت فروشی . [ اَ ن َ ف ُ ] (حامص مرکب ) فروختن اجناس که به امانت سپرده اند. عمل امانت فروش . || (اِ مرکب ) فروشگاهی که اجناس مختلف از اثاث خانه و جز آن را که به امانت سپرده اند یا خود خریده است می فروشد. سمساری .
-
واژههای مشابه
-
امانت دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'amānatdār ۱. کسی که مال دیگری را امانت نگه دارد.۲. کسی در نگهداری امانت، درستکار باشد.
-
امانت داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'amānatdāri ۱. شغل و عمل امانتدار.۲. راستی و درستی.
-
امانت گزار
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ) [ ع - فا. ] (ص .) امین ، کسی که شرط امانت داری را به جا می آورد.
-
قابل امانت
لغتنامه دهخدا
قابل امانت . [ ب ِ ل ِ اَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدم . کنایه از آدمیزاد است . (برهان )(آنندراج ): اشاره به آیت انا عرضنا الامانة علی السموات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا. (قرآن 72/33).آن قا...
-
امانت شکستن
لغتنامه دهخدا
امانت شکستن . [ اَ ن َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت نکردن امانت . خیانت در امانت : چو در کیله ٔ جو امانت شکست از انبار گندم فروشوی دست .سعدی .
-
امانت گذاشتن
لغتنامه دهخدا
امانت گذاشتن . [ اَ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سپردن چیزی به امانت بکسی . || سپردن مرده بطور موقت بگوری تا سپس بجای دیگر نقل کنند.
-
امانت گزاشتن
لغتنامه دهخدا
امانت گزاشتن . [ اَ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) امانت گزاردن . پس دادن ودیعه . ادا کردن امانت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
امانت لعلپوری
لغتنامه دهخدا
امانت لعلپوری . [ اَ ن َ ت ِ ل َ ] (اِخ ) لاله امانت رای . از شاعران قرن دوازدهم و از شاگردان عبدالقادر بیدل است و در شیوه ٔ سخن به استاد خود مایل بوده است . از اوست :شکر ﷲ نقش پای مه جبینی یافتم آرزوی سجده میکردم زمینی یافتم در دل من تا خیال زلف او ...
-
امانت نهادن
لغتنامه دهخدا
امانت نهادن . [ اَ ن َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) امانت گذاشتن . سپردن چیزی بکسی به امانت .
-
امانت هندی
لغتنامه دهخدا
امانت هندی . [اَ ن َ ت ِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به امانت خان میرک شود.
-
امانت فروش
لغتنامه دهخدا
امانت فروش . [ اَ ن َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ اجناسی که بطور امانت به وی سپرده اند. سمسار. || امروزه بکسی اطلاق شود که اثاث خانه از فرش و ظرف و مبل و جز آن رانو یا کهنه خریداری کند و در فروشگاه خود بفروشد.
-
امانت کار
لغتنامه دهخدا
امانت کار. [ اَ ن َ ] (ص مرکب ) عامل و گماشته از جانب دیگری . (ناظم الاطباء). آنکه شغل او نگاه داشتن امانت است . (فرهنگ فارسی معین ). || امین . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.
-
امانت گذار
لغتنامه دهخدا
امانت گذار. [اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه چیزی را بعنوان امانت بکسی بسپرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.