کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
امان
/'amān/
معنی
۱. بیترسی؛ ایمنی.
۲. آسایش؛ آرامش.
۳. (شبه جمله) امان بدهید.
۴. (اسم) اماننامه.
〈 امان خواستن: (مصدر لازم) زنهار خواستن؛ پناه خواستن.
〈 امان دادن: (مصدر لازم)
۱. کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کردن.
۲. فرصت دادن؛ زمان دادن.
〈 امان یافتن: (مصدر لازم) در پناه کسی درآمدن؛ زنهار یافتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پناه، حمایت، زنهار، کنف، مهلت، نگهداری
۲. تامین، فرجه
۳. امن، ایمن، مصون
برابر فارسی
زنهار، پناه
فعل
بن گذشته: در امان داشت
بن حال: در امان دار
دیکشنری
quarters, refuge, respite, safe
-
جستوجوی دقیق
-
امان
فرهنگ نامها
(تلفظ: amān) (عربی) بی بیم شدن ؛ بی ترس ؛ ایمن ؛ حفاظت ، عنایت ؛ زنهار ، پناه ؛ ایمنی ، آرامش .
-
امان
واژگان مترادف و متضاد
۱. پناه، حمایت، زنهار، کنف، مهلت، نگهداری ۲. تامین، فرجه ۳. امن، ایمن، مصون
-
امان
فرهنگ واژههای سره
زنهار، پناه
-
امان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'amān ۱. بیترسی؛ ایمنی.۲. آسایش؛ آرامش.۳. (شبه جمله) امان بدهید.۴. (اسم) اماننامه.〈 امان خواستن: (مصدر لازم) زنهار خواستن؛ پناه خواستن.〈 امان دادن: (مصدر لازم)۱. کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کرد...
-
امان
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بی ترسی ، ایمنی . 2 - (اِ.) زنهار، پناه .
-
امان
لغتنامه دهخدا
امان . [ اَ ] (ع مص ) ایمن شدن . (مصادر زوزنی ). بی ترس و بیم گردیدن . بی بیمی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). زنهاری . (منتهی الارب ) (بهار عجم ). بی خوف بودن و ایمنی . (آنندراج ). آرامش و اطمینان . (از اقرب الموارد) : آنرا پس سخت...
-
امان
لغتنامه دهخدا
امان . [ اُم ْ ما ] (ع اِ) (بصیغه ٔ تثنیه ) مادر و پدر بطریق ابوان ، یا مادر و خاله . (منتهی الارب ).
-
امان
لغتنامه دهخدا
امان . [ اُم ْ ما ] (ع ص ) امانت دار و معتمدالیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شخص امینی که بدو امانت سپارند. (از اقرب الموارد). || کشاورز. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). زَرّاع . (اقرب الموارد). || هرکه بر اصل خلقت خود ب...
-
امان
دیکشنری فارسی به عربی
امن , تاجيل , رحمة
-
واژههای مشابه
-
عقد امان
لغتنامه دهخدا
عقد امان . [ ع َ دِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امان نامه . ج ، عقود امان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی امان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bi'amān بیرحم؛ سنگدل.
-
امان دادن
فرهنگ فارسی معین
(اَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهلت دادن ، فرصت دادن .
-
امان آوردن
لغتنامه دهخدا
امان آوردن . [ اَ وَدَ ] (مص مرکب ) زنهار خواستن . رجوع به اَمان شود.
-
امان جستن
لغتنامه دهخدا
امان جستن . [ اَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) زنهار خواستن . امان طلبیدن : گر ز دیو نفس میجویی امان رو نهان شو چون پری از مردمان .شیخ بهایی .