کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آمار
لغتنامه دهخدا
آمار. (اِ) (از پهلوی به معنی شمار) آماره . آوار. آواره . اَواره . اَوارِجه . حساب : آنگهی گنجور مشک آمار کردتا مر او را زآن نهان بیدار کرد. رودکی .
-
آمار
لغتنامه دهخدا
آمار. (اِ) احصائیّه . (فرهنگستان ).
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ] (اِخ ) نام بطنی است از ثابت ، از سِنجارة، از شَمَّر طائیة. این بطن به دو قسمت عجارشة و ذیاب تقسیم میشود. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة ج 2 ص 821 از عشائر العراق عزاوی ص 184).
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از بنی سعید، و آن یکی از عشایر شمالی سوریه باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالةج 2 ص 821 از عشائر الشام وصفی زکریا ج 2 ص 212).
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ] (اِخ ) نام یکی از مشهورترین قبایل زیدیة در بلاد قعطیة، واقع در جنوب شبه جزیره ٔ عرب است . (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة ج 2 ص 821 از تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ص 667).
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َ ] (اِخ ) نام کسی که «عماری » را اختراع کرده است . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َ ] (ع اِ)عماری . (ناظم الاطباء). عماری را گویند و آن چیزی است دراز شبیه به کجاوه و به عربی هودج خوانند. (برهان قاطع). صاحب آنندراج پس از نقل معنی کلمه آنچنان که در برهان آمده است گوید: و به این معنی ، با فتح و تشدید نیز آمده [ عَمّار ] لیک...
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َ ] (ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن . (از متن اللغة). رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن . (ازناظم الاطباء). رجوع به عَمر و عُمر و عَمارة شود. || (اِ) آس را گویند که درخت مورد باشد. و بعضی گویند «غار» است ، و آن گیاهی که چون بس...
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی سلیمان . وی فقیه کوفه بود و ذکر او در العقد الفرید آمده است . رجوع به العقد الفرید ابن عبدربه ج 3 ص 367 شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی عمار. وی تابعی بود. (از منتهی الارب ). و در امتاع الاسماع حدیثی از او نقل شده است . رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 10 شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی یسر کعب بن عمرو انصاری . رجوع به عمار انصاری (ابن کعب بن عمرو...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن احمد عجرود شرقی راشدی . از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار راشدی (ابن احمد...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن اسماعیل ، مکنی به ابوالنجم . وی از یاران ابومسلم خراسانی بود و در سال 133 هَ .ق . که در سیستان آشوبی برپا گشته و شایعه ٔ کشته شدن عمربن عباس حاکم سیستان از جانب ابومسلم ، منتشر شد... ابومسلم این ابوالنجم عمار را به سیست...
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن اوس بن خالدبن عبیدبن امیةبن عامربن خطمه ٔ انصاری خطمی . نام او عمارة است ، ولی «ذهبی » عمارگفته است و بنابر عقیده ٔ ابن حجر «عمارة» صحیح است .رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن أوس بن خالد...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن بَولانیّة. جوالیقی بیتی از او در کتاب المعرب نقل میکند و مینویسد که شرح حالی از وی به دست نیامد. رجوع به المعرب جوالیقی ج 1 ص 336 ماده ٔ «النورج » شود.