کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
امارت
/'emārat/
معنی
۱. امیر شدن.
۲. فرمانروایی.
۳. (اسم) منصب امیر.
۴. (اسم) حوزۀ فرمانروایی امیر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت
دیکشنری
emirate
-
جستوجوی دقیق
-
امارت
واژگان مترادف و متضاد
امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت
-
امارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اِمارَة، جمع: امارات] 'emārat ۱. امیر شدن.۲. فرمانروایی.۳. (اسم) منصب امیر.۴. (اسم) حوزۀ فرمانروایی امیر.
-
امارت
فرهنگ فارسی معین
(اِ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی . 2 - (اِ.) ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد.
-
امارت
لغتنامه دهخدا
امارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) امارة. امیر شدن . امیری . ولایت . سری . فرمانروایی . فرمانفرمایی . حکومت . پادشاهی . رجوع به اِمارة شود : کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی بر درگاه و مجلس امارت ، ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن این دو تن ...
-
واژههای مشابه
-
اَمارَت
لهجه و گویش بختیاری
amârat عمارت، بنا، خانه.
-
امارت دادن
لغتنامه دهخدا
امارت دادن . [ اِ رَ دَ ] (مص مرکب ) به امیری گماشتن . امیر کردن . فرمانروایی دادن . حکومت دادن . تعمیل . امیر کردن کسی را و مستولی گردانیدن بر قومی : بداده ایم امارت ترا و درخور تست سپرده ایم بتو هند و مر تو راست سزا.؟
-
امارت داشتن
لغتنامه دهخدا
امارت داشتن . [ اِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمانروا بودن . امیر بودن . فرماندهی و سرداری .
-
امارت مآب
لغتنامه دهخدا
امارت مآب . [ اِ رَ م َ ] (ص مرکب )هم مرتبه ٔ امیر و فرمانفرما. در مقام القاب و عناوین متداول بود : خواجه ٔ افضل جناب امارت مآب را بی اختیار ساخت . (حبیب السیر چ طهران جزء3 ص 275).
-
امارت مآبی
لغتنامه دهخدا
امارت مآبی . [اِ رَ م َ ] (حامص مرکب ) عنوانی است که در مورد احترام و تفخیم از امیر گویند. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای همآوا
-
عمارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بنا، ساختمان ۲. بدنه، پیکر، تنه ۳. آبادانی، آبادی، تعمیر، عمران ۴. آبادسازی
-
عمارت
فرهنگ فارسی معین
(عِ رَ) [ ع . عمارة ] 1 - (مص م .) بنا کردن ، آباد کردن . 2 - (اِمص .) آبادانی ، تعمیر. 3 - (اِ.) ساختمان . ج . عمارات .
-
عمارت
لغتنامه دهخدا
عمارت . [ ع َ / ع ِ رَ ] (ع مص ) عمارة. مأهول و مسکون گرداندن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مأخوذ از عربی ، آباد داشتن و آباد کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : اموال بسیار در عمارت آن صرف کرد. (ترج...
-
عمارت
لغتنامه دهخدا
عمارت . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 518 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).