کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امآء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امآء
لغتنامه دهخدا
امآء. [ اِم ْ ] (ع مص ) امأاء . صد کس شدن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صد کردن و صد نمودن . (مصادر زوزنی ). صد کس گردانیدن قوم را. لازم و متعدی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
اماء
لغتنامه دهخدا
اماء. [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَمَة. پرستاران . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). کنیزکان . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : آنها که مر ایشان را اندر شرف و فضل مردان و زنان جمله عبیدند و امأاند. ناصرخسرو.متوطنان و ساکنان بلاد از اماء و عباد رابحسن سیرت و جمی...
-
اماء
لغتنامه دهخدا
اماء. [ اِ ] (ع مص ) بانگ کردن گربه . (تاج المصادر بیهقی ). آواز کردن گربه . (منتهی الارب ، ذیل امو) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). امت الهرة اماءً؛ صاحت ، مقلوب «مأت ». (متن اللغة).
-
واژههای همآوا
-
عماء
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابر مرتفع . 2 - ابر باران - ریز. 3 - (تص .) مرتبت احدیت (تعاریفات ، دکتر غنی ، تاریخ تصوف 651).
-
عماء
لغتنامه دهخدا
عماء. [ ع َ ] (ع اِمص ) گمراهی . (منتهی الارب ).گمراهی و غوایت . (ناظم الاطباء). رجوع به عماءة و عمایة شود. || ستیهیدگی و لجاجت .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عماءة و عمایة شود. || (اِ) ابر. (از لسان العرب ). ابر بلندبرآمده ٔ توبرتو. (منت...
-
عماء
لغتنامه دهخدا
عماء. [ ع َم ْ ما] (ع ص ) دراز و درازقامت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): جاریة عماء؛ دختر تام الخلقه ٔ درازقامت . (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). نخلة عماء؛ خرمابن دراز. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج...
-
اماء
لغتنامه دهخدا
اماء. [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَمَة. پرستاران . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). کنیزکان . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : آنها که مر ایشان را اندر شرف و فضل مردان و زنان جمله عبیدند و امأاند. ناصرخسرو.متوطنان و ساکنان بلاد از اماء و عباد رابحسن سیرت و جمی...
-
اماء
لغتنامه دهخدا
اماء. [ اِ ] (ع مص ) بانگ کردن گربه . (تاج المصادر بیهقی ). آواز کردن گربه . (منتهی الارب ، ذیل امو) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). امت الهرة اماءً؛ صاحت ، مقلوب «مأت ». (متن اللغة).
-
امعا
لغتنامه دهخدا
امعا. [ اَ ] (ع اِ) رجوع به امعاء شود.
-
عماء
واژهنامه آزاد
قد اوزون
-
جستوجو در متن
-
امه
فرهنگ فارسی معین
(اَ مَ یا مِ) [ ع . امة ] ( اِ.) پرستار، کنیز، خادمه . ج : اماء.
-
جوخی
لغتنامه دهخدا
جوخی . [ ج َ خا ] (ع اِ) اسم است برای اِماء. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). اسم است برای داهان . (منتهی الارب ).