کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الآی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الآی
فرهنگ نامها
(تلفظ: elāy) (ترکی) ماه ایل ؛ (به مجاز) زیباروی ایل .
-
واژههای مشابه
-
آل
واژگان مترادف و متضاد
۱. اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل ۲. احمر، سرخ، قرمز ۳. پری، جن، زائوترسان ۴. سراب
-
آل
فرهنگ واژههای سره
دوده، خاندان، تبار
-
ال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'al درختی با برگهای دراز نوکتیز، گلهای زردرنگ، میوۀ سرخ ترشمزه، و چوب سفت و سخت که در جنگلهای مازندران میروید.
-
آل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āl در باور عوام، موجودی خیالی که بهصورت زنی لاغراندام با بدن پوشیده از مو تصور میشود و به زائوی تنها آسیب میرساند، جگر او را میدَرَد، و یا بچهاش را میدزدد.
-
آل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'āl ۱. دودمان؛ خاندان.۲. فرزندان.〈 آل الله: اولیای خدا.〈 آل عبا: پنج تن شامل: پیامبر اسلام، امیرالمؤمنین علی، فاطمه، حسن و حسین.〈 آل عمران: سومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۰۰ آیه.〈 آلوتبار: خاندان.
-
آل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آلا› [قدیمی] 'āl سرخ کمرنگ: ◻︎ میرُست ز دشت خاوران لالهٴ آل / چون دانهٴ اشک عاشقان در مه و سال (ابوسعید ابوالخیر: ۳۸۳).
-
آل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'āl = سراب۱:◻︎ با عطای کف تو بخشش آل برمک / مثل لجهٴ دریا بُوَد و لمعهٴ «آل» (سلمان ساوجی: ۱۳۶).
-
آل
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) دودمان ، طایفه .
-
آل
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب .
-
آل
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) نام موجودی موهوم که عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسیب می رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می ماندند.
-
آل
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (ص .) سرخ ، سرخ کم رنگ . 2 - ( اِ.) نام درختی که از ریشة آن رنگی سرخ می گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند.
-
ال
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد.
-
ال
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِ.) درختی از تیرة زغال اخته ها که گاهی بعضی گونه هایش به صورت درختچه می باشند. گل هایش سفید یا زرد و میوه اش سفت و شامل یک هسته است .