کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مومی الیه
لغتنامه دهخدا
مومی الیه . [ ما اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) موماالیه . موماءالیه . مشارالیه . اشاره شده به سوی آن . اشاره شده به سوی او. مشارالیه . اشاره کرده شده به سوی او. (ناظم الاطباء). مومی بر وزن موسی صیغه ٔ اسم مفعول است از ایماء، پس معنی مومی الیه ایماکرده ش...
-
محال الیه
لغتنامه دهخدا
محال الیه . [ م ُ لُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) حواله شده ٔ به او. احاله شده بدو.
-
محتاج الیه
لغتنامه دهخدا
محتاج الیه . [ م ُ جُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته . دروا. دربایست .وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- محتاج الیه بودن ؛ بایستی . (یادداشت مرحوم دهخ...
-
مضاف الیه
لغتنامه دهخدا
مضاف الیه . [ م ُ فُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) رجوع به مضاف شود.
-
اجسام آلیه
لغتنامه دهخدا
اجسام آلیه . [ اَ م ِ لی ی َ/ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر جسم که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل اجسام غیرآلی یعنی اجسام مفرد. اجسام دارای اجزاء که مجموع آن مایه ٔ حیات است .
-
اعضاء آلیه
لغتنامه دهخدا
اعضاءآلیه . [ اَ ءِ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنها اعضاء مرکبه را گویند که اسم کل به تنهایی بر جزء آن صادق نباشد. شیخ الرئیس در شفا گوید: بدان جهت آنها را اعضاءِ آلیه نامند که از آلات تنفس و تمام حرکات و افعال می باشند. مخالف اعضاءِ مفرد...
-
الیة ابرق
لغتنامه دهخدا
الیة ابرق . [ اَل ْ ی َ ت ُ اَ رَ ] (اِخ ) رجوع به الیة (اِخ ) شود.
-
انسب اليه
دیکشنری عربی به فارسی
نسبت دادن , بستن , اسناد کردن , دادن , تقسيم کردن , متهم کردن
-
تودد اليه
دیکشنری عربی به فارسی
اظهار عشق کردن با , عشقبازي کردن با , خواستگاري کردن , جلب لطف کردن
-
مضاف الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mozāfon'elayh در دستور زبان، اسمی که اسم دیگر با کسره به آن نسبت داده شود.
-
معزی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [منسوخ] ma'ziyon'elayh = مشارالیه
-
موصی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق، فقه) musā'elayh کسی که وصیتکننده او را برای اجرای وصیت خود تعیین کند؛ وصی.
-
مومی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mumā'elayh اشارهشده به او؛ نامبرده.
-
منتهی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: منتَهیٰالیه] monte(a)hā'elayh پایان؛ انجام.
-
أَقْبَلُواْ إِلَيْهِ
فرهنگ واژگان قرآن
به سوي اوآمدند