کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الکترونکشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
electronegative 2
الکترونکشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] خصلت اتمی که تمایل به جذب الکترون و کسب بار منفی جزئی داشته باشد
-
واژههای مشابه
-
کشان
لغتنامه دهخدا
کشان . [ ک َ ] (اِ) خیمه ای که به یک ستون برپا باشد و چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).خیمه ای را گویند که به یک ستون برپا باشد و گنبدی گویند و گنبدی گویند و چنین خیمه در این روزگار به قلندری معروف و مشهور شده چه درویشان در اعیاد چنین خیمه ها بر در خان...
-
کشان
لغتنامه دهخدا
کشان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش جالق شهرستان سراوان . واقع در یک هزارگزی جنوب جالق کنار راه فرعی سراوان به جالق با 100تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و ذرت و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است . ساکنان از طایفه ٔ بزرگ زاده اند. (از...
-
کشان
لغتنامه دهخدا
کشان . [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است به ماوراءالنهر واز آنجاست کاموس کشانی و اشکبوس که به حمایت افراسیاب آمده در دست رستم کشته شدند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). نام ولایتی که کاموس کشانی منسوب به آن ولایت است . (برهان ) : قلون بستد آن مهر و همچو...
-
کشان
لغتنامه دهخدا
کشان . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) (از: ک ، مخفف که + شان ، ضمیر) مخفف که ایشان را. (یادداشت مؤلف ) : باران خواهند بوقتی کشان بباید و آن باران بیاید. (حدود العالم ).بچه گونه گون خلق چندین هزارکشان پروراند همی در کنار. اسدی .منقش جامه هاشان را کشان پوشید ...
-
کشان
لغتنامه دهخدا
کشان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از کشتن . قتل کنان . ذبح کنان و این صفت که دلالت بر کثرت می کند همیشه مرکب با موصوف استعمال میشود چون آدم کشان . (از ناظم الاطباء). || درحال کشتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز کیخسرو ایدر نیابم نشان چه دارم همی خوی...
-
کشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kašān ۱. خیمهای که با یک ستون برپا کنند.۲. گنبدی.۳. خیمۀ سپاهی.۴. چادر قلندری.
-
کشان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کشاندن و کشانیدن) ke(a)šān ۱. =کشاندن۲. کشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دامنکشان.۳. (قید) [قدیمی] = 〈 کشانکشان〈 کشانکشان: (قید) در حال کشیدن و بردن.
-
کشان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) 1 - (ص فا.) کشنده . 2 - (اِ.) خیمه ای که به یک ستون برپا کنند.
-
کشان کشان
لغتنامه دهخدا
کشان کشان .[ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) کشان برکشان . (ناظم الاطباء). در حال کشیدن . (یادداشت مؤلف ) : کشان کشان همی آورد هرکسی سوی اومبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.فرخی .|| کشنده و جذب کنند. (ناظم الاطباء). || برنده و بزور برنده و رباینده . (...
-
کشان کشان
فرهنگ فارسی معین
(کَ. کَ) (ق .) در حال کشیدن .
-
الکترون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: électron] (شیمی) 'elect[e(o)]ron هریک از ذراتی که در اطراف هستۀ مرکزی اتم با سرعت بسیار حرکت میکنند و دارای بار الکتریکی منفی هستند.
-
الکترون
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ تُ) [ فر. ] (اِ.) از ذرات بنیادی ماده و حاوی کمترین بار الکتریکی منفی و جزء سازندة همة اتم هاست .
-
الکترون
لغتنامه دهخدا
الکترون .[ اِ ل ِ رُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) جزئی از اتم است که واجد بار الکتریسیته ٔ منفی و مخالف بار الکتریسیته ٔ پرتون می باشد. مقدار الکتریسیته ٔ هر الکترون برابر است با: S.G.10C-10*4/8 برحسب واحد الکترو استاتیک مساوی 19-10 * 1/6 کولن است .جرم آن برا...