کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الي ابد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
الي ابد
معنی
براي هميشه , تا ابد , جاويدان , پيوسته , تا ابدالا باد
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
الي ابد
دیکشنری عربی به فارسی
براي هميشه , تا ابد , جاويدان , پيوسته , تا ابدالا باد
-
واژههای مشابه
-
آلی
فرهنگ واژههای سره
ابزاری، نهاد
-
الی
فرهنگ واژههای سره
تا
-
الی
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [عربی] 'elā ۱. تا.۲. به؛ بهسوی.
-
آلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آلة) [عربی: آلیّ] [قدیمی] 'āli ۱. مربوط به اندامهای موجود زنده.۲. دارای آلات، اجزا، یا اندامهای متعدد.
-
آلی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات . 2 - مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد.
-
آلی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .)1 - سرخی .2 - سرخی نیم رنگ .
-
الی
فرهنگ فارسی معین
(اِ لا) [ ع . ] (حر اض .) 1 - به سوی . 2 - تا.
-
آلی
لغتنامه دهخدا
آلی . (حامص ) سرخی . سرخی نیم رنگ .
-
آلی
لغتنامه دهخدا
آلی . [ لا ] (ع ص ) گوسفند بزرگ دنبه . کبش دنبه ناک . || مرد بزرگ سرین .
-
آلی
لغتنامه دهخدا
آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به آلت .- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است .
-
الی
لغتنامه دهخدا
الی . [ اَ لی ی ] (ع ص ) بزرگ سرین . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). بزرگ دنبه . (مصادر زوزنی ). || بسیارسوگندخورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوگندخواره .
-
الی
لغتنامه دهخدا
الی . [ اَل ْی ْ ] (ع مص ) بزرگ سرین گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بزرگ دنبه شدن . دنبه آور شدن گوسفند.
-
الی
لغتنامه دهخدا
الی . [ اِ ] (اِخ ) رجوع به الیاس شود.