کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آلو (و)اسفناج
فرهنگ گنجواژه
نوعی خورشت سنتی.
-
اَخمو،بد اخم،اخم آلو.
لهجه و گویش تهرانی
عبوس، ترش رو.
-
واژههای همآوا
-
علو
لغتنامه دهخدا
علو. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل . ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی . سکنه ٔ آن 95 تن است . آب آن از رودخانه ٔ هراز تأمین می شود. محصول آن برنج و صیفی و حبوبات است . شغل ...
-
علو
لغتنامه دهخدا
علو. [ ع َل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند: أتیته من علو؛ آمدم او را از جای بلند. (منتهی الارب ). || ستم و درشتی ، یقال : أخذه علواً؛ بستم ودرشتی گرفت ...
-
علو
لغتنامه دهخدا
علو. [ ع ُ ل ُوو ] (ع مص ) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): علا الدابة. || غلبه کردن و مقهور ساختن . (از اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : علا فلاناً بالسیف . || بالا رفتن و صعود کردن . ...
-
علو
لغتنامه دهخدا
علو. [ ع ُل ْوْ / ع ِل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. || بالا: علو الدار؛ بالای خانه ، خلاف سفل . (منتهی الارب ).
-
علو
واژگان مترادف و متضاد
بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت ≠ پایین، تحت، زیر، سفل، فرود
-
علو
فرهنگ واژههای سره
بالندگ
-
آلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'ālu ۱. میوهای گوشتی و آبدار با هستهای بزرگ و پوست نازک به رنگ زرد یا سیاه: آلو بخارا، آلو زرد، آلو سیاه.۲. درخت کوتاه این میوه با برگهای بیضیشکل که در انواع مختلف دیده میشود.
-
آلو
فرهنگ فارسی عمید
[مخففِ آلوده] 'ālu آلوده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پشمالو.
-
آلو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) درختی از تیرة گل سرخیان از دستة بادامی ها و دارای انواع متعدد از قبیل : آلو زرد، آلو سیاه ، آلو قیصی و غیره .
-
علو
فرهنگ فارسی معین
(عِ یا عَ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلندترین و بهترین چیز. 2 - جای بلند، بالا.
-
علو
فرهنگ فارسی معین
(عُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - بلند قدر شدن ، مرتبه یافتن . 3 - (اِمص .) بزرگی ، بلندی قدر.
-
آلو
لغتنامه دهخدا
آلو. (اِ) قسمی میوه که مترجمین قدیم آن را به اجاص و اجاس ترجمه می کنند، لکن آلو دارای اجناسی است و اجاس عرب ظاهراً قسمی از آن است . و اقسام آن آلوزرد، آلوسیاه ، آلوقیصی ، آلوبخارا، آلوی کوهی ، آلوی سفید است . رجوع به کلمات مزبوره شود. بعض میوه های دی...
-
آلو
لغتنامه دهخدا
آلو. (ن مف مرخم / نف مرخم ) مخفف آلود، در کلمات مرکبه چون گِل آلو، خواب آلو، پشمالو، خشم آلو و نظایر آن ، معنی آلوده دهد : جمله اهل بیت خشم آلو شدندکه همه در شیر بز طامع بدند. مولوی .پر سبک دارد ره بالا کندچون گل آلو شد گرانیها کند. مولوی .این کلمه ر...