کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الوداع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
الوداع
/'alve(a)dā'/
معنی
۱. وداع؛ بدرود.
۲. بدرود گفتن با مسافر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
الوداع
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] 'alve(a)dā' ۱. وداع؛ بدرود.۲. بدرود گفتن با مسافر.
-
الوداع
لغتنامه دهخدا
الوداع . [ اَل ْ وَ ] (ع صوت ) بدرود باش . خداحافظ. در وقت جدایی از دوستان و مسافرت میگویند یعنی وداع میکنم . (از ناظم الاطباء). رجوع به وداع و مجموعه ٔ مترادفات ص 155 شود : الوداع ای دوستان من مرده ام رخت بر چارم فلک بر برده ام . مولوی (مثنوی ).الود...
-
واژههای مشابه
-
الوداع گفتن
لغتنامه دهخدا
الوداع گفتن . [ اَل ْ وَ / وِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وداع کردن . (آنندراج ). خداحافظی کردن : ور بگویی با یکی گو الوداع کل سر جاوز الاثنین شاع .مولوی (مثنوی ).
-
جستوجو در متن
-
خداحافظ
واژگان مترادف و متضاد
بدرود، خدانگهدار، درپناهحق(خدا)، فیاماناله، الوداع ≠ سلام
-
بدرود
واژگان مترادف و متضاد
۱. الوداع، تودیع، خداحافظی، وداع ≠ استقبال ۲. ترک ۳. واگذاشتن
-
تعانق
لغتنامه دهخدا
تعانق . [ ت َ ن ُ ] (ع مص ) دست در گردن یکدیگر افکندن در محبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بغلگیر شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): تعانقوا عند الوداع . (از اقرب الموارد).
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی . خاقانی .آن تازه گل ما را هنگام وداع آمدزآن پیش که بگذارد گلزار نگه...
-
عشق زدن
لغتنامه دهخدا
عشق زدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح رنود، به منزله ٔ سلام گفتن بود که گاه بمعنی مشهور آید که فعل شرعی است و گاه بجای الوداع استعمال کنند. (آنندراج ).عشق گفتن . رجوع به عشق و عشق گفتن شود : عشق زد شمع که ای سوختگان خوش باشیدشعله هم آب بقائی ا...
-
حجةالاسلام
لغتنامه دهخدا
حجةالاسلام . [ ح َج ْ ج َ تُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) اولین حج که بر مسلمان واجب است ، در مقابل حج بالنذر که وجوب آن بواسطه ٔ نذر است و مقابل حجه های مکرر که استحبابی انجام گیرد. (اصطلاح فقهی ) و لایجب فی الشرع الا مرة واحدة و هی حجةالاسلام (شرایع الاسلا...
-
راوق افشان
لغتنامه دهخدا
راوق افشان . [ وَ اَ ] (نف مرکب ) مخفف راوق افشاننده . باده ریز. آنکه شراب را بجام ریزد. ساقی : الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده . خاقانی .گر همه مستند از آن راوق منم هم مست ازآنک خون چشم راوق افشان درکشم ...
-
سائب
لغتنامه دهخدا
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سعید کندی بن أخت نمر مکنی به ابویزید. وی به سال دوم هجری متولد شد. در حجة الوداع با پدر خود حضورداشت . سپس از جانب عمر مأمور سوق مدینه گردید. او آخرین کس از صحابه است که بعد از سال 80 هَ . ق . در دوره ٔ عبدالملک بن م...
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر زفربن حارث که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت قطامی :قفی قبل التفرق یا ضباعاًو لایک موقف منک الوداعا.(اراد یا ضباعة فرخم ، ای قفی و...
-
علی نابلسی
لغتنامه دهخدا
علی نابلسی . [ ع َ ی ِ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم جعفری نابلسی حنبلی . مشهور به ابن عفیف . وی ادیب و فقیه بود. در سال 752 هَ . ق . متولد شد. مدتی امر قضاء را در نابلس عهده دار بود. و در سال 813 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1- رشف المدام فی وص...