کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الوحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الوحی
لغتنامه دهخدا
الوحی . [ اَل ْ وَ حا ] (ع صوت ) بشتاب . شتاب کن . گاهی هم بتکرار گویند یعنی الوحی الوحی یا الوحاک الوحاک . رجوع به اقرب الموارد ذیل وحی شود.
-
واژههای مشابه
-
کاتب الوحی
لغتنامه دهخدا
کاتب الوحی . [ ت ِ بُل ْ وَح ْی ْ ] (ع ص مرکب ، اِمرکب ) کاتب وحی . رجوع به کاتب وحی شود : کاتب الوحی گل به آب حیات به شقایق بخون نوشته برات .نظامی (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 317).|| (اِخ ) لقب رجالی زیدبن ثابت است . (ریحانة الادب ج 3 ص 335).
-
جستوجو در متن
-
الوحاک الوحاک
لغتنامه دهخدا
الوحاک الوحاک . [ اَل ْ وَ اَل ْ وَ ] (ع صوت مرکب ) بشتاب . رجوع به الوحی شود.
-
البدار
لغتنامه دهخدا
البدار. [ اَ ب ِ ] (ع اِ فعل ) الوحی . العجل . بشتاب .
-
وحاک
لغتنامه دهخدا
وحاک . [ وَ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که به تکرار گفته شود و بر شتاب داشتن را رساند: الوَحی ̍ الوَحی ̍ الوحاک الوحاک ؛ ای البدار البدار، یقال فی الاستعجال . (اقرب الموارد). رجوع به وَحی ̍ شود.
-
بدار
لغتنامه دهخدا
بدار. [ب َ رِ ] (ع اِ فعل ) مبنیاً علی الفتح . بشتاب . (ناظم الاطباء). در استعجال گویند: اَلوَحی ̍ [ اَ وَ حا ] .الوحی و الوحاک ؛ ای البدار، البدار. (از المنجد).
-
قزام
لغتنامه دهخدا
قزام . [ ق ُ ] (ع ص ) مرد چیره دست . (منتهی الارب ). الذی لایغلبه احد. (اقرب الموارد). || مرگ شتاب . (منتهی الارب ). الموت الوحی . (اقرب الموارد).
-
ارناف
لغتنامه دهخدا
ارناف . [ اِ ](ع مص ) بشتافتن . شتافتن . (منتهی الارب ): ارنف الرجل . || سست کردن ستور گوش را از ماندگی . (منتهی الارب ). گوش فرواوکندن اشتر از ماندگی . (تاج المصادر بیهقی ): کان اذا نزل علیه الوحی و هو علی القصواء تذرف عیناها و ترنف باذنیها من ثقل ا...
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَ حا ] (ع اِ) آواز مردم و جز آن که دراز و خفی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وحاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتاب . (منتهی الارب ). عجله . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سی...
-
العجل
لغتنامه دهخدا
العجل . [ اَ ع َ ج َ ] (ع صوت ) در ترکیب مفعول مطلق است و عامل آن (فعل امر) حذف شده . در اصل چنین بود: اعجل العجل ؛ یعنی زودی بکن زودی کردن ، یعنی کمال زودی کن . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بشتاب . عجله کن . اَلبِدار. اَلوَحی ̍. و رجوع به عَجَل ...
-
ذوحسا
لغتنامه دهخدا
ذوحسا. [ ح ُ ] (اِخ ) وادیی است بزمین شربة از دیار عبس و غطفان . لبید گوید:و یوم اجازت قلة الحزن منهم مواکب تعلو ذا حساً و قنابل ُعلی الصرصر انیات فی کل رحلةو سوق عدال لیس فیهن مائل و کنانةبن عبد یا لیل گوید:سقی منزلی سعدی بدمخ و ذی حساًمن الدلونوء م...
-
مصطفی عبدالرازق
لغتنامه دهخدا
مصطفی عبدالرازق . [ م ُ طَ فا ع َ دُرْ را زِ ] (اِخ ) ابن حسن بن احمد عبدالرازق (1302 - 1366 هَ . ق .). از محققان در فقه و ادب بود به وزارت اوقاف مصر و سپس به ریاست الازهر رسید. از محضر شیخ محمد عبده کسب علم کرد و پس از پایان تحصیلات در الازهر در پار...
-
غسانی
لغتنامه دهخدا
غسانی . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) (متوفی بعد از 600 هَ . ق .) عبدالمنعم بن عمر، مکنی به ابوالفضل جیلانی اندلسی . از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس بود. در کحالی و طبابت مهارتی به سزا و در فنون شعر و ادب دستی توانا داشت . او به شام رفته و در مدح صلاح الدین ایوب...