کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الوة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آله
فرهنگ فارسی معین
(لُ) ( اِ.) 1 - عقاب ، شاهین . آلوه و آلغ نیز گویند.
-
له
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) = آله . آلوه . اله : عقاب .
-
الوی
لغتنامه دهخدا
الوی . [ اَل ْ وی ی ] (ع اِ) همان الوة بمعنی چوب عوداست . (دزی ج 1 ص 35). و رجوع به الوة و اُلُوّ شود.
-
اروا
لغتنامه دهخدا
اروا. [ اَرْ ] (پهلوی ، اِ) آله . آلوه . عقاب . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 298).
-
النجوج
لغتنامه دهخدا
النجوج . [ اَ ل َ ] (اِ) درختی است که مثل عود عطر و رایحه دارد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به النجج و یلنجوج و الوة شود.
-
الهیم
لغتنامه دهخدا
الهیم . [ اِ ل ُ ] (عبری ، اِ) بمعنی آلِهَة و مفرد آن اِلُوَّه بمعنی اِل̍ه است و در زبان کلدانی اِلاه بمعنی اِل̍ه آمده . الهیم در نامهای خدای تعالی مفرد نیز استعمال میشود.
-
النجج
لغتنامه دهخدا
النجج . [ اَ ل َ ج َ ] (اِ) چوبی خوشبوی که بدان بخور کنند جهت معده ٔ مسترخی نیک نافع، و در آن لغات است : النجوج ، یلنجج ، یلنجوج و یلنجوجی . (از منتهی الارب ). عود. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). اَلوَة. (مهذب الاسماء). چوبی است خوشبوی که بسوخت...
-
مرنح
لغتنامه دهخدا
مرنح . [ م ُ رَن ْ ن َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازمصدر ترنیح . رجوع به ترنیح شود. بیهوش و سرگشته . (منتهی الارب ). مغشی علیه . (از اقرب الموارد). || ناوناوان رونده از جهت سستی استخوان . (منتهی الارب ). || (اِ) «الوة» و آن نیکوترین نوع عود و بخور است . (از...
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن سعد. مردی که مفقود شد و گم شدن وی در عرب مثل گشت .- امثال :لاآتیک حتی یؤوب هبیرةبن سعد ؛ یعنی تا هبیرةبن سعد باز نگردد نزد تو نمی آیم و چون تعلیق بر محال است یعنی هرگز نزد تو نمی آیم . (از مجمعالامثال میدانی ). و نی...
-
اله
لغتنامه دهخدا
اله . [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] (اِ) عقاب . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است . و غالباً مخفف استعمال شده است . عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نص...
-
الوی
لغتنامه دهخدا
الوی . [ اَل ْ وا ] (ع ص ) کج : قرن الوی ؛ شاخ کج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دم تافته . (منتهی الارب ). دمی که بخلقت خمیده باشد. ج ، لُی ّ. و قیاس آن لِی ّ بکسر لام بمناسبت یاء است . (از اقرب الموارد). || راه دورو دراز ناشناخته . || مرد س...
-
مود
لغتنامه دهخدا
مود. (اِ) شاهین که عقاب باشد و آن پرنده ای است بزرگ و سیاه که پر او را بر تیر چسبانند. (برهان ). عقاب و آن پرنده ای است مشهور که پر او را بر تیر نصب نمایند و شاه پرندگان است چنانکه شیر بزرگ درندگان است و مود آشیانه بر کوههای بلند گیرد چنانکه الموت را...
-
الموت
لغتنامه دهخدا
الموت . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را بسبب ارتفاعی که دارد اله موت گفتندی یعنی عقاب آشیان ، چه اله عقاب و آموت بمعنی آشیان باشد، و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند آن قلعه را بدین نام خواندند و بکثر...
-
عقاب
لغتنامه دهخدا
عقاب . [ ع ُ ] (ع اِ) مرغی است و عقاب تیزچنگال . (منتهی الارب ). مرغ شکاری سیاه . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پرنده ای است از جوارح و چنگال داران که عرب آن را کاسر نامد. و گویند عقاب «سیّد» پرندگان است و نسر «عریف » آنها. عقاب را «خداریة» نیز نامن...