کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الماس شربتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الماس شربتی
لغتنامه دهخدا
الماس شربتی . [ اَ س ِ ش َ ب َ ] (ترکیب وصفی ) نوعی از الماس است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
الماس تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāstarāš ۱. کسی که الماس میتراشد؛ کسی که پیشهاش تراش دادن الماس است.۲. (صفت فاعلی) آنچه الماس را میتراشد.
-
الماس نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] [قدیمی، مجاز] 'almāsnāme ۱. نامهای که مانند الماس برنده باشد.۲. نامۀ تند و تهدیدآمیز.
-
الماس نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāsnešān آنچه الماس بر آن نشانده باشند؛ مرصع به الماس.
-
diamond ring
حلقۀ الماس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] پدیدهای که دقیقاً لحظاتی پیش و پس از گرفتِ کلی خورشید بهصورت پرتوِ نوری از خورشید از کنار لبۀ قرص تاریک ماه دیده میشود
-
دریای الماس
لغتنامه دهخدا
دریای الماس . [ دَرْ ی ِ اَ ] (اِخ ) بحر الماس . رجوع به بحرالماس ذیل بحر شود.
-
شربت الماس
لغتنامه دهخدا
شربت الماس . [ ش َ ب َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمشیر آبدار است . (برهان ) (بهار عجم ). شمشیر تابان و درخشان . (ناظم الاطباء).
-
الماس افشاندن
لغتنامه دهخدا
الماس افشاندن . [ اَ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریستن . اشک ریختن .
-
الماس پیکانی
لغتنامه دهخدا
الماس پیکانی . [ اَ س ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ) ظاهراً نوعی از الماس نوکدار است که بشکل پیکان باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : اختیار طالع اختر گناه من نبودآسمانم گفت این الماس پیکانی بگیر .سلیم (از بهار عجم ).
-
الماس تراشیدن
لغتنامه دهخدا
الماس تراشیدن . [ اَ ت َ دَ ] (مص مرکب ) عمل شخص الماس تراش . تراشیدن الماس . رجوع به الماس تراش شود.
-
الماس چکیدن
لغتنامه دهخدا
الماس چکیدن . [ اَ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریستن . الماس افشاندن .
-
الماس خالدار
لغتنامه دهخدا
الماس خالدار. [ اَ س ِ ] (ترکیب وصفی ) الماسی که داغ سیاه یا سرخ داشته باشد و پسین را بسیار بدیمن شمارند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : نقش داغ عیب باشد لوحهای ساده راقیمتش نازل شود الماس چون شد خالدار.صائب (از بهار عجم ).
-
الماس خجالت
لغتنامه دهخدا
الماس خجالت . [ اَ س ِ خ َ ل َ ] (ترکیب اضافی ) کنایه از عرق خجالت و شرمندگی . (از بهار عجم ) (آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 134 شود : بیستون معدن الماس خجالت گردیدشبنم گل نتراشیددم تیشه ٔ ما.اسیر (از بهار عجم ).
-
الماس زمردپیکر
لغتنامه دهخدا
الماس زمردپیکر. [ اَ س ِ زُ م ُرْ رُ پ َ / پ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ) کنایه از تیغ و خنجر و مانند آن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 103شود.