کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الماس رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
الماس شربتی
لغتنامه دهخدا
الماس شربتی . [ اَ س ِ ش َ ب َ ] (ترکیب وصفی ) نوعی از الماس است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
الماس نباتی
لغتنامه دهخدا
الماس نباتی . [ اَ س ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ) نوعی از الماس است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
الماس بار
لغتنامه دهخدا
الماس بار. [ اَ ] (نف مرکب ) کنایه از اشکبار : نیست مرا آهنی بابت الماس اودیده ٔ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی .تا مژه ٔ خصم تو شیفته گوهر کندابر شود همچو برق بر سر الماس بار.خاقانی .
-
الماس پاره
لغتنامه دهخدا
الماس پاره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مرادف آتشپاره .(بهار عجم ) (آنندراج ). در مجموعه ٔ مترادفات (ص 103)بمعنی تیغ و خنجر و مانند آن آمده است : مرهم علاج زخم دل ما نمی کندالماس پاره ای برساند خدا بمن .خان خالص (از بهار عجم ).
-
الماس پیکان
لغتنامه دهخدا
الماس پیکان . [ اَ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ پیکان پولادین . (از فهرست ولف ). الماس بمعنی جنسی از فولاد آمده است . رجوع به الماس شود : یکی تیر الماس پیکان خدنگ بچرخ اندرون راندم بیدرنگ .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 195).
-
الماس تراش
لغتنامه دهخدا
الماس تراش . [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه الماس را تراشد. (از آنندراج ). آنکه الماس ودیگر گوهرها را تراش میدهد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب / ص مرکب ) نوعی از شیشه و جواهر حکاکی کرده شده . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : عشق بر داغ دلم سوده ٔ ...
-
الماس چنگ
لغتنامه دهخدا
الماس چنگ . [ اَ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چنگ او قوی و نابودکننده باشد : چو دیوان آهن دل الماس چنگ چو گرگان بدگوهر آشفته رنگ .نظامی .
-
الماس چهر
لغتنامه دهخدا
الماس چهر. [ اَ چ ِ ] (ص مرکب ) آنچه چهره ٔ او مانند الماس درخشان باشد : بزخم سر تیغ الماس چهرهمی خون فشاندند بر ماه و مهر.اسدی (گرشاسب نامه ).
-
الماس دندان
لغتنامه دهخدا
الماس دندان . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دندانش چون الماس درخشان و سفید باشد : چو من زنگی آنگه که خندان بودسیه شیری الماس دندان بود. نظامی .- الماس دندان شدن ؛ کنایه از کمال الحاح و فروتنی کردن . (غیاث اللغات ).
-
الماس رنگ
لغتنامه دهخدا
الماس رنگ . [ اَ رَ ] (ص مرکب ) آنچه رنگ آن ، رنگ الماس باشد. || از صفتهای تیغ است . (آنندراج ) : بچندین سر تیغ الماس رنگ نسفتند جو سنگی از خاره سنگ . نظامی .یکی خشت پولاد الماس رنگ .نظامی .
-
الماس ریزه
لغتنامه دهخدا
الماس ریزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِمرکب ) ریزه و خرده ٔ الماس . رجوع به بهار عجم شود.
-
الماس فعل
لغتنامه دهخدا
الماس فعل . [ اَ ف ِ ] (ص مرکب ) صفت تیغ است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
الماس نشان
لغتنامه دهخدا
الماس نشان . [ اَ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به الماس . آنچه الماس در آن نگارند.
-
باغ الماس
لغتنامه دهخدا
باغ الماس . [ غ ِ اَ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار فرسخ بخش شهداد شهرستان کرمان که در 12 هزارگزی باختر شهداد بر سر راه مال رو شهداد به راور در جلگه واقع است . ناحیه ای است گرمسیر دارای 120 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات ...
-
خط الماس
لغتنامه دهخدا
خط الماس . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط میگون از مصطلحات است برای موی خط مردم سفیدرنگ که مایل به اندک سرخی یا سپیدی باشد. (آنندراج ). خط راه میگون از مصطلحات . (غیاث اللغات ).