کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الماس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
الماس
/'almās/
معنی
سنگی بیرنگ، گرانبها، تشکیلشده از کربن خالص، با ضریب شکنندگی بالا و توان پراکندگی زیاد. سختترین جسم شناخته شده است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
diamond
-
جستوجوی دقیق
-
الماس
فرهنگ نامها
(تلفظ: almās) (از یونانی) (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده باشد . سختترین مادهی طبیعی است و کاربردهای تزیینی و صنعتی دارد ؛ (در قدیم) ( به مجاز) شمشیر .
-
الماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] 'almās سنگی بیرنگ، گرانبها، تشکیلشده از کربن خالص، با ضریب شکنندگی بالا و توان پراکندگی زیاد. سختترین جسم شناخته شده است.
-
الماس
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) گرفته شده از یونانی ؛ از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می باشد.
-
الماس
لغتنامه دهخدا
الماس . [ اَ ] (اِخ ) (محمد پاشا)، وزیر سلطان مصطفی خان ثانی از سلاطین عثمانی . وی بحکومت طرابلس منصوب شد، در سال 1106 هَ . ق . در جلوس سلطان مصطفی خان به مسند صدارت عظمی رسید و سرانجام در یکی از جنگها کشته شد (1109 هَ . ق .). عمر او 36 سال بود. (از ...
-
الماس
لغتنامه دهخدا
الماس . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز، که در 28 هزارگزی شمال باختری شبستر و 5 هزارگزی شوسه ٔ صوفیان - سلماس واقع است . کوهستانی و معتدل است . 441تن سکنه دارد که شیعه اندو بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میش...
-
الماس
لغتنامه دهخدا
الماس . [ اَ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه سراب و اردبیل میان رضاقلی قشلاق و شام اسبی در 197 هزارگزی تبریز.
-
الماس
لغتنامه دهخدا
الماس . [ اَ ] (اِخ )نام رودی است . رجوع به الماس رود و فهرست ولف شود.
-
الماس
لغتنامه دهخدا
الماس . [ اَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی آدامس ) گوهری است مشهور که جز به ارزیزنشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم ) (از شرفنامه ٔ منیری ). طبع وی سرد و خشک بدرجه ٔ چهارم ، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند.(شرفنامه ٔ منیری ). ...
-
الماس
دیکشنری فارسی به عربی
ماس
-
واژههای مشابه
-
الماس تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāstarāš ۱. کسی که الماس میتراشد؛ کسی که پیشهاش تراش دادن الماس است.۲. (صفت فاعلی) آنچه الماس را میتراشد.
-
الماس نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] [قدیمی، مجاز] 'almāsnāme ۱. نامهای که مانند الماس برنده باشد.۲. نامۀ تند و تهدیدآمیز.
-
الماس نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāsnešān آنچه الماس بر آن نشانده باشند؛ مرصع به الماس.
-
diamond ring
حلقۀ الماس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] پدیدهای که دقیقاً لحظاتی پیش و پس از گرفتِ کلی خورشید بهصورت پرتوِ نوری از خورشید از کنار لبۀ قرص تاریک ماه دیده میشود
-
دریای الماس
لغتنامه دهخدا
دریای الماس . [ دَرْ ی ِ اَ ] (اِخ ) بحر الماس . رجوع به بحرالماس ذیل بحر شود.