کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الف کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الف کشیدن
لغتنامه دهخدا
الف کشیدن . [ اَ ل ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) الف بتن کشیدن . داغ بصورت الف بر بدن سوختن ، و بعضی گویند که در ایام ماتم استره ها بر سینه زنند که نشانهایش بشکل الفها پیدا میشوند، و بنا بگفته ٔ بهار عجم این رسم عاشقان و قلندران و ماتمیان است . (از غیا...
-
واژههای مشابه
-
آلف
لغتنامه دهخدا
آلف . [ ل ِ ] (ع ص ) خوگیرنده . خوگر. الیف . || هزاردهنده . ج ، اُلاّ ف .
-
أَلْفَ
فرهنگ واژگان قرآن
هزار
-
أَلَّفَ
فرهنگ واژگان قرآن
الفت داد-پيوند داد
-
اَلِفْ
لهجه و گویش گنابادی
alef در گویش گنابادی یعنی تکه ، قطعه جدا شده از میوه هایی چون خربزه و هندوانه ، قاچ
-
اَلَف
لهجه و گویش بختیاری
alaf علف.
-
الف الف کردن
لغتنامه دهخدا
الف الف کردن . [ اَ ل ِ اَ ل ِک َ دَ ] (مص مرکب ) خربزه و مانند آن را به اجزای کوچک بدرازا بریدن . ریزریز کردن . رجوع به اَلِف شود.
-
الف داغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] [عامیانه] 'alefdāq خطی که به شکل الف از اثر داغ یا تازیانه در پوست بدن پدید آید.
-
alpha test
آزمون الف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] اولین مرحله از آزمایش محصول نرمافزاری جدید که معمولاً کارشناسان شرکت تولیدکننده در آن شرکت انجام میدهند
-
bookmark 1, book marker
چوقالف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] قطعهای از جنس کاغذ یا چوب یا چرم یا جز آن که برای مشخص کردن صفحۀ موردنظر در بین اوراق کتاب گذاشته میشود
-
چوب الف
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) (اِمر.) (عا.) 1 - کاغذ باریکی که لای کتاب می گذارند به نشانة اینکه تا اینجا خوانده شده . 2 - چوب باریک .
-
چوق الف
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) (اِمر.) (عا.) نک چوب الف .
-
لام الف
لغتنامه دهخدا
لام الف . [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب ) لام الف لا. نام الف ساکن باشد و در الفبا آن رابه صورت «لا» ضبط کنند. و از آن در حروف الف را خواهند یعنی همزه ٔ ساکنه را. رجوع به لا شود : قلمت نافذ امر است و چنان گر خواهدلام الف منفی گردد ز حروف معجم . سوزنی . || گره ...
-
الف ابدال
لغتنامه دهخدا
الف ابدال . [ اَ ل ِ ف ِ اَ ] (اِخ ) از مصاحبان سلطان یعقوب و شاه طهماسب اول . سام میرزا در تحفه ٔ سامی آرد: اصل او از بلخ بود تخلصش مطیعی ، اما بعد تخلص خود را الف ابدال قرار داد. مصاحب سلطان یعقوب در آذربایجان بود. این اشعار از اوست :تاج شاهی که شر...