کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الفی
لغتنامه دهخدا
الفی . [ ] (اِخ ) سیف الدین قلاون سلطان مصر. منکو تیمور با وی محاربه کرد. رجوع به حبیب السیر چاپ سنگی تهران جزء اول از ج 3 ص 38 و همین کتاب چ خیام ج 3 ص 109 شود .
-
الفی
لغتنامه دهخدا
الفی . [ اَ ] (اِخ ) احمد افندی . رجوع به احمدالالفی در این لغت نامه و معجم المطبوعات شود.
-
الفی
لغتنامه دهخدا
الفی . [ اَ ف َ ] (ع عدد، ص ، اِ) تثنیه ٔ اَلْف . دو هزار. الفین . رجوع به الفین شود : سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه .منوچهری .
-
الفی
لغتنامه دهخدا
الفی . [ اَ ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به الف . (فرهنگ ناظم الاطباء). || افراخته شده . بلند و راست . (ناظم الاطباء). || خربنده . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
قلاون الفی
لغتنامه دهخدا
قلاون الفی . [ ] (اِخ ) رجوع به سیف الدین قلاون الفی ، منصور شود.
-
واژههای همآوا
-
علفی
لغتنامه دهخدا
علفی . [ ع َ ل َ] (ص نسبی ) از علف . || نوعی پارچه است .- ابریشم علفی ؛ پارچه ای که از ابریشم مصنوعی (غیرطبیعی ) ساخته شده باشد.
-
جستوجو در متن
-
الفین
لغتنامه دهخدا
الفین . [ اَ ف َ ] (ع عدد، ص ، اِ) دو هزار. تثنیه ٔ اَلف در حالت نصب و جر. اَلفان . اَلفَی : سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه .منوچهری .
-
گوییا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) guy(')iyā پنداری؛ مانند اینکه؛ شاید. Δ گاهی الفی در آخر گویی میآورند که شاید برای وزن شعر بوده: ◻︎ گوییا باور نمیدارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند (حافظ: ۴۰۴).
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اِ ] (ع مص ) خوگر شدن . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 2) (غیاث اللغات ). الف گرفتن . (مصادر زوزنی ). خوگر شدن و دوستی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). الفت . (ذیل اقرب الموارد). دوستی و مؤانست . (از المنجد). اَلَف نیز به همین معنی است . (از ...
-
فاشافاش
لغتنامه دهخدا
فاشافاش . (ق مرکب ) علناً. (یادداشت بخط مؤلف ). از دو «فاش » مخفف فاشی عربی ، با الفی که در وسطآن افزوده اند، مثل سراسر. این ترکیب فقط در فارسی وبیشتر در تداول عام به کار رود. رجوع به فاش شود.
-
مسبغ
لغتنامه دهخدا
مسبغ. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازمصدر اسباغ . رجوع به اسباغ شود. || (در اصطلاح عروض ) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده ، و بعضی آن را مُسبَّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (ا...
-
الف گرفتن
لغتنامه دهخدا
الف گرفتن . [ اِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خوگر شدن . انس گرفتن . الفت داشتن . مونس شدن . دوست و همدم گردیدن : موءالفة؛ الف گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) : شیر... با او الفی تمام گرفت . (کلیله و دمنه ).