کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفت شوشتری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
الفت گرفته
لغتنامه دهخدا
الفت گرفته . [ اُ ف َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) رام . آموخته . انس گرفته . رجوع به الفت شود.
-
الفت لکهنویی
لغتنامه دهخدا
الفت لکهنویی . [ اُ ف َ ت ِ ل َ هََ ] (اِخ ) راجه الفت رای بهادر، معاصر واجد علی شاه . یکی از راجه های لکهنو در هندوستان یعنی از پادشاهان مجوس ، و ادیب وشاعر بود. با اینکه بت پرست بود مرثیه هایی درباره ٔ وقعه ٔ کربلا سروده ، و اشعاری دیگر نیز دارد. م...
-
الفت مرشدآبادی
لغتنامه دهخدا
الفت مرشدآبادی . [ اُ ف َ ت ِ م ُ ش ِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . اصلش از اصفهان و از اقربای نواب غالب علیخان داماد علاءالدوله سرفرازخان ناظم بنگاله بود. این اشعار ازوست :آبی ز جوی دیده ٔ تر میخوریم مایعنی همیشه خون جگر میخوریم ما.بروز وصل شود تازه داغ ...
-
الفت مشهدی
لغتنامه دهخدا
الفت مشهدی . [ اُ ف َ ت ِ م َ هََ ] (اِخ ) نام او تَقیّا، و متخلص به الفت بود در مشهد بدنیا آمد و در همان جانشو و نما کرد. در اواخر عمر بمازندران رفت ، و به سال 1064 هَ . ق . در آنجا درگذشت . این بیت از اوست :دو رنگی فلک و جور یار باید دیدچه ها ز کشم...
-
الفت نهادن
لغتنامه دهخدا
الفت نهادن . [ اُ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) الفت افکندن . الفت دادن . مونس کردن : آنقدر کاندر طبیعت عشق را الفت نهادحسن را از ربط صد چندان معرا ساختند.واله هروی (از آنندراج ).
-
الفت آباد
لغتنامه دهخدا
الفت آباد. [ اُ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد در یکهزارگزی شمال باختری نورآباد کنار خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به هرسین کرمانشاه . جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 150 تن شیعه هستند که به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن ...
-
الفت آموز
لغتنامه دهخدا
الفت آموز. [ اُ ف َ ] (نف مرکب ) الفت دهنده . آموزنده ٔ دوستی . انس دهنده . || (اِخ ) در شعر زیر مراد از آن ، خداوند است : خارخاری در دلت از عشق پیدا میکندالفت آموزی که پنهان کرد آتش را بسنگ .مظفرمیرزا (از بهار عجم ).
-
الفت پناه
لغتنامه دهخدا
الفت پناه . [ اُ ف َ پ َ ] (ص مرکب ) الفت دهنده . الفت آموز.
-
مَّا أَلَّفَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
الفت نمی انداختی - پیوند نمی دادی
-
الفت اﷲ آبادی
لغتنامه دهخدا
الفت اﷲ آبادی . [ اُ ف َ ت ِ اَل ْ لاه ] (اِخ ) میرمحمد حنیف (خفیف ) متوفی به سال 1130 هَ . ق . برادر بزرگ سیدمحمد افضل ثابت اﷲآبادی . سید ثابت در تاریخ وفات الفت این مصراع را: «حیف الفت در جهان باقی نماند» سروده است . این رباعی از الفت است :فریادرسا...
-
الفت اورنگ آبادی
لغتنامه دهخدا
الفت اورنگ آبادی . [ اُ ف َ ت ِ اُ رَ ] (اِخ ) محمد الفت خان . شاعر، و معاصر ترک علیشاه ترکی قلندر نورمحلی . رجوع به «سخنوان چشم دیده » و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
-
الفت عظیم آبادی
لغتنامه دهخدا
الفت عظیم آبادی . [اُ ف َ ت ِ ع َ ] (اِخ ) لاله اوجا گرچند، قوم کایتهه ماتهر، معاصر میرمحمد علیم تحقیق سمرقندی . از شاعران هند بود و بخدمت میرمحمدعلیم میرسید. نخست به غریب تخلص کرد و بعد متخلص به الفت شد، این دو بیت ازوست :درآمد شام غم در سینه حسرت ن...
-
اُنس و الفت
فرهنگ گنجواژه
انس و آرامش و خو کردن به کسی.
-
صحبت و الفت
فرهنگ گنجواژه
دوستی
-
قهر و الفت
فرهنگ گنجواژه
متضاد.