کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
انس
دیکشنری فارسی به عربی
الفة
-
خصوصیت
دیکشنری فارسی به عربی
الفة
-
رابطه نامشروع جنسی
دیکشنری فارسی به عربی
الفة
-
صمیمیت
دیکشنری فارسی به عربی
اخلاص , الفة , ولاء
-
اشنایی
دیکشنری فارسی به عربی
الفة , صداقة , معرفة
-
آلفات
لغتنامه دهخدا
آلفات . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آلِفه .
-
اوالف
لغتنامه دهخدا
اوالف . [ اَ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آلفة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- اوالف طیر ؛ پرندگان که بخانه ای الفت گیرند. رجوع به آلفة شود.
-
الفت
فرهنگ فارسی معین
(اُ فَ) [ ع . الفة ] 1 - (مص ل .) معتاد شدن ، انس گرفتن . 2 - (اِمص .) عادت ، انس . 3 - دوستی ، همدمی .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) وهب بن ابراهیم بن طاراذ کاتب . ادیبی مترسّل و فاضل و خیراندیش وشیفته ٔ گرد کردن کتب نفیسه بود. و او راست : کتاب الزّیادات فی الکتاب الذی الّفه ابراهیم . کتاب جمع فیه اخبار خالد. و کتاب رسائل من بلاغته . (ابن الندیم ).
-
ایمن
لغتنامه دهخدا
ایمن . [ اَ م ُ / م ُ / اَ م ِ / م ِ ] (ع اِ) کلمه ایست موضوع برای سوگندو همیشه به کلمه ٔ اﷲ اضافه میشود و ایمن اﷲ گویند، یقول : ایمن اﷲ لافعلن کذا؛ یعنی سوگند بخدا این کار را خواهم کرد. (ناظم الاطباء). ثم یجمع الیمین علی ایمن و حلفوا به فقالوا ایمن ...
-
الفت
لغتنامه دهخدا
الفت . [ اُ ف َ ] (ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی . (از اقرب الموارد). خوگرفتگی . (صراح ). خو گرفتن به کسی . خوگرشدن . خو...
-
جمعه
لغتنامه دهخدا
جمعه . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) مجموعة. جمعه از تمر؛ یک مشت از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || الفت . (منتهی الارب ): ادام اﷲ جمعة ما بینکما؛ ای الفة ما بینکما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || یوم الجمعة؛ روز آدینه . (منتهی الارب ). هف...
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، معروف به اعور کلبی . وی شاعری نیکو بود، و در دمشق به بنی امیه پیوست و در مزه سکونت جست آنگاه بکوفه منتقل گشت . میان وی و کمیت بن زید مفاخره بود. اسامه خال اعور معاویه را بیامد وی بدو گفت : برای خود منزلتی بگزین . او م...
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن مقلدبن مسیب ، ملقب به معتمدالدوله . یکی از امیران موصل و از قبیله ٔ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هَ . ق . در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت . (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب ). در فوات ...
-
باهم
لغتنامه دهخدا
باهم . [ هََ ] (ق مرکب ) همراه . معاً. به معیت . به اتفاق . به اتحاد. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). بهم . متفقاً. متحداً. جفت . یکجا : خوبان چو بهم گرمی بازار فروشندباهم بنشینند و خریدار فروشند. عرفی .الفة؛ باهم آمیختن . ممزوج ؛ باهم آمیخته . لم ؛ باهم ...