کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
العطش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
العطش
/'al'ataš/
معنی
هنگام اظهار تشنگی گفته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
العطش
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] 'al'ataš هنگام اظهار تشنگی گفته میشود.
-
العطش
لغتنامه دهخدا
العطش . [ اَ ع َطَ ] (ع صوت ) تشنگی و تشنه شدن ، و با لفظ گفتن و زدن استعمال میشود. (از بهار عجم ) (از آنندراج ). بسیارتشنه ام . (ناظم الاطباء). مرا تشنگی است : زان کشتگان هنوز بعیوق میرسدفریاد العطش ز بیابان کربلا.- العطش زدن ؛ اظهار تشنگی خود کردن...
-
جستوجو در متن
-
عطشی
لغتنامه دهخدا
عطشی . [ ع َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عطش (سوق العطش ) شود.
-
عطش
لغتنامه دهخدا
عطش . [ ع َ طَ ] (اِخ ) (سوق الَ ...) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. (ناظم الاطباء). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب . (منتهی الارب ). || (مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن . (منتهی الارب ).
-
دینالوس
لغتنامه دهخدا
دینالوس . (یونانی ، اِ) معنای آن دائم العطش باشد و آن را خس الکلب و شوک الدارج و مشطالراعی گویند. خاری است دارای ساقه ٔ توخالی که از آب پر شود و چون آن را بشکنند از داخل آن کرمهای خرد سفید و شفاف بیرون آید. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 164).
-
دنبافوس
لغتنامه دهخدا
دنبافوس . [ ] (یونانی ، اِ) به یونانی به معنی دائم العطش و آن قسمی خار است ساقش دراز و خاردار و برگش محیط ساق شبیه به برگ کاهو و بر هر بندی از ساق دو عدد برگ دراز و خاردار و در بیرون و درون برگش برآمدگیها مثل حباب و خاردار و طرف برگ متصل به ساق و مجو...
-
سافة
لغتنامه دهخدا
سافة. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) یک ساف . (شرح قاموس ) (قطر المحیط). رجوع به ساف شود. || سائفة. سَوفة. زمینی است میان ریگ و زمین سخت . (شرح قاموس ). زمین میان ریگ و درشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الارض بین الرمل و الجلد. (قطر المحیط). || احمق . || شدید ا...
-
طرامة
لغتنامه دهخدا
طرامة. [ طُ م َ ] (ع اِ) کبودی دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبزی دندان .(مهذب الاسماء). || آنچه در میان دندان بماند از طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و نص اللحیانی بقیةاللحم . (تاج العروس ). || خیو خشک شده ٔ بر لب . (مهذب الاسماء). و...
-
غلل
لغتنامه دهخدا
غلل . [غ َ ل َل ْ ] (ع مص ) تشنه گردیدن مرد یا شتر. (از منتهی الارب ). تشنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آب شیره نخوردن شتر. || (اِمص ) سوزش و سختی تشنگی . یا تشنگی . سوزش شکم . (از منتهی الارب ). تشنگی و سوزش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). العطش و ق...
-
مطفی
لغتنامه دهخدا
مطفی ٔ. [ م ُ ف ِءْ ] (ع ص ) فرونشاننده ٔ آتش . (آنندراج ). خاموش کننده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). فرونشاننده . فرومیراننده . فروکشنده . خاموش کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || فرونشاننده ٔ حرارت و التهاب . (ناظم الاطباء)؛ مطفی ٔ العطش ؛ نشاننده ٔ...
-
غثیان
لغتنامه دهخدا
غثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع)...
-
حجرالدیک
لغتنامه دهخدا
حجرالدیک . [ ح َ ج َ رُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) سنگ خروسان . حجرالدجاج . سنگی است بقدر باقلی و از آن کوچکتر. سفید مایل به تیرگی و در شکم خروس متکون شود. در دوم گرم و در اول خشک . تعلیق و شرب او جهت رفع احزان و هموم و وساوس و در دهن داشتن او جهت رفع تشنگی...
-
ذات الریة
لغتنامه دهخدا
ذات الریة. [ تُرْری ی َ ] (ع اِ مرکب ) درد شُش . (مهذب الاسماء). آماس شش . التهاب و آماسی در شش با درد و سرفه و تب و تنگی نفس . و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد پزشکان ورمی است در جگر سفید، چنانکه در بحر الجواهر گفته و در آقسرائی گوید: نزد پزشگا...