کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الدة
لغتنامه دهخدا
الدة. [ اَ ل ِدْ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لَدود و لَدید. (منتهی الارب ). ج ِ لَدود. (از اقرب الموارد). و ج ِ لدید. (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به لدود و لدید شود.
-
الدة
لغتنامه دهخدا
الدة. [ اِ دَ ] (ع اِ) ج ِ وَلَد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ولد شود.
-
واژههای همآوا
-
علدة
لغتنامه دهخدا
علدة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) نام جایگاهی است ، و در شعر هذیل آمده است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
لدیدان
لغتنامه دهخدا
لدیدان . [ ل َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ لدید. دو کرانه ٔ گردن پس گوش . || دو کرانه ٔ وادی . (منتهی الارب ). || دو پهلوی رود. (مهذب الاسماء). || دو جانب از هر چیزی . (منتهی الارب ). ج ، اَلِدَة.
-
لدود
لغتنامه دهخدا
لدود. [ ل َ ] (ع اِ) دارو که در یکی از دو کرانه ٔ دهان ریزند به دارودان . ج ، اَلِدّة. و فی المثل : جری منه مجری اللدود. لدید. (منتهی الارب ). دارو که به یک سوی دهان فروکنند. (مهذب الاسماء). || دردی است که در دهان و گلو حادث شود. || (ص ) خصومت کننده ...
-
ابداً
لغتنامه دهخدا
ابداً. [ اَ ب َ دَن ْ / اَ ب َ دا ] (ع ق ) ظرف زمان است برای تأکید در مستقبل نفیاً و اثباتاً. همیشه . جاویدان : ابداً یسترد ما وهب الدهََر فیالیت جوده کان بخلا. || هرگز. (مهذب الاسماء). هگرز. هیچ . هیچوقت . بهیچ روی . بهیچوجه . معاذاﷲ. پرگس . پرگست ...
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وَ ل َ ] (ع اِ) وُلد. وِلد. وَلد. فرزند. (منتهی الارب ).بچه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). فرزند، خواه نرینه باشد خواه مادینه . واحد و جمع در وی یکسان است و گاهی جمع آن اولاد و وِلدة و اِلدة به کسر هر دو و ولد به ضم آید. (از اقرب الموارد) (منتهی ا...
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب : زشتی ، کوتاهی ، بیدادگری ، بیشرمی ، بسیارخواری ، بدزبانی ، درو...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مهذب بن ابی الملیح مماتی (544 - 606 هَ .ق .). یکی از رؤسای اعیان و نویسندگان بزرگ منزلت و ادباء بارع است . وی عهده دار اعمال دولت و ریاست دیوان گردید. دارای خاطری وقاد و تیز بود. او را در ادب تصانیف است . وفات اسعد در هجد...