کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الحق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داعی الی الحق
لغتنامه دهخدا
داعی الی الحق . [ اِ لَل ْ ح َق ق ] (اِخ ) رضابن هادی . کیا بزرگ . وی شاه غازی رستم را با پنجهزار دیلم به سال 521 هَ . ق . هنگامیکه سلطان مسعود سلجوقی نواده ٔ سنجر به مازندران تاخته کمک کرده است . این کیابزرگ را اسپهبد اردشیر (568-602) حکومت ناحیه ٔ ...
-
داعی الی الحق
لغتنامه دهخدا
داعی الی الحق . [ اِ لَل ْ ح َق ق ] (اِخ ) لقب ابوعبداﷲ محمد زیدبن [ اسماعیل بن حسن بن زیدبن ] محمدبن اسماعیل بن حسن بن زیدبن حسن بن علی (ع ). ملک دیلم (271 - 288 هَ . ق .) برادر حسن بن زید. رجوع به داعی ، ابوعبداﷲ محمدبن زید شود. (از الفهرست ابن الن...
-
واژههای همآوا
-
آل حق
لغتنامه دهخدا
آل حق . [ ل ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل اﷲ. اولیأاﷲ. اولیاء : آنچنان پر گشته از اجلال حق کاندر او هم ره نیابد آل حق .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
forsooth
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برای همیشه، قطعا، الحق، بتحقیق
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش ] (ع اِ) چیز. گویند: الحق الحش بالأش ِّ، چنانکه گویند: الحق الحس بالحس ؛ یعنی الحق الشی بالشی ٔ؛ یعنی هر چیز را مقابلت بمثل کن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
-
ذوی العین
لغتنامه دهخدا
ذوی العین . [ ذَ وِل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ ذوالعین هوالذی یری الحق ظاهراً و الخلق باطناً فیکون الخلق عنده مرآت الحق لظهور الحق عنده باختفاء الخلق فیه اختفاء المرآة بالصور. (تعریفات ).
-
بابکان
لغتنامه دهخدا
بابکان . [ ب َ ] (اِخ ) ازدیه های وادی الحق . (تاریخ قم ص 139).
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن یحیی الحضرمی . رجوع به طالب الحق عبداﷲبن یحیی و نیز الاعلام زرکلی شود.
-
حق گویی
لغتنامه دهخدا
حق گویی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) چگونگی حق گوی : وفاداری و حق گویی نه کار هر کسی باشدغلام آصف ثانی جلال الحق ّ والدینم .حافظ.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شرف الحق والدین یحیی منیری . رجوع به یحیی منیری ... شود.
-
براستی
لغتنامه دهخدا
براستی . [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + راستی ) حقاً. (یادداشت مؤلف ). الحق . (یادداشت مؤلف ).
-
مهدی
لغتنامه دهخدا
مهدی . [ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن حسن بن قاسم زیدی . از نسل الهادی الی الحق . صاحب یمن و از ائمه ٔ زیدیه بود. بعد از وفات محمدبن اسماعیل با او بیعت کردند (سال 1097 هَ . ق .) و در سال 1127 خلع گردید و سال بعد درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 859). و ر...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حوطب اللیثی . او بروز صفین ، آنگاه که علی علیه السلام بر منبر بود، برخاست و گفت : گمان بری که ما طلحه و زبیر را گمراه دانیم ؟ علی (ع ) گفت یا حار، انه ملبوس علیک ، ان الحق لایعرف بالرجال ، فاعرف الحق فالحق تعرف اهله . رجوع به...
-
لجلج
لغتنامه دهخدا
لجلج . [ ل َ ل َ ] (ع ص ) درهم آمیخته . || مشتبه . || مردود. ناروا. یقال الحق ابلج و الباطل لجلج . (منتهی الارب ).