کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علی الحال
لغتنامه دهخدا
علی الحال . [ع َ لَل ْ ] (ع ق مرکب ) بی درنگ . درحال . دروقت . فوری . فوراً. کنایه از زود و شتاب . (آنندراج ) : بباید علی الحال کابینش کردبیرزد به کابین چنین دختری .منوچهری .
-
لسان الحال
لغتنامه دهخدا
لسان الحال . [ ل ِ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زبان حال . مادل علی حالة الشی ٔ او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. (اقرب الموارد). قال اﷲتعالی : ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاه...
-
الی الحال
لغتنامه دهخدا
الی الحال . [ اِ لَل ْ ] (ع ق مرکب ) تاکنون . تا حال . الی الاَّن . هنوز. و رجوع به الی الاَّن شود.
-
لسان الحال
دیکشنری عربی به فارسی
دهانه , لبه , دهن گير , سخنگو , عامل
-
فی الحال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] felhāl هماکنون؛ دردم؛ بیدرنگ؛ فوری.
-
مرفه الحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moraffaholhāl ۱. آنکه در رفاه زندگی میکند؛ آسودهحال.۲. (قید) با آسودگی.
-
مضطرب الحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moztarebolhāl پریشانحال؛ سراسیمه.
-
معلوم الحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'lumolhāl کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. Δ بیشتر دربارۀ کسی که به بدی شهرت یافته میگویند.
-
حسب الحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹حسبحال› [قدیمی] hasbolhāl ۱. مطابق حال و وقایع روز.۲. (ادبی) شعری که شاعر در بیان اوضاع و احوال بگوید؛ حَسْبِ حالت.
-
ضعیف الحال
دیکشنری فارسی به عربی
تعش
-
معلوم الحال
واژهنامه آزاد
در لغت به معنی کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. کنایه از آدم ناسالمی که برای اثبات نادرستی او نیازی به دلیل و مدرک نیست.
-
علی اسرع الحال
لغتنامه دهخدا
علی اسرع الحال . [ ع َ لا اَ رَ عِل ْ ] (ع ق مرکب ) بشتاب . هرچه زودتر. سریعاً : چهره ٔ مقصود چون دولت و اقبال علی اسرع الحال روی به جانبش آوردی . (حبیب السیر چ طهران ص 124).
-
جستوجو در متن
-
حالا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] hālā زمانی که در آن هستیم؛ الحال؛ فیالحال؛ اکنون؛ این زمان.
-
دهن گیر
دیکشنری فارسی به عربی
لسان الحال
-
سخنگو
دیکشنری فارسی به عربی
لسان الحال , متکلم , ناطق