کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الح
لغتنامه دهخدا
الح . [ ] (اِخ ) شهرکی است (بناحیت پارس ) به براکوه نهاده ، کم مردم و با کشت و برز بسیار. (از حدود العالم ).
-
الح
لغتنامه دهخدا
الح . [ اَ حِن ْ ] (ع اِ) الحی ٔ. ج ِ لَحْی ْ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به لحی شود.
-
واژههای همآوا
-
عله
لغتنامه دهخدا
عله . [ ع َ ل َه ْ ] (ع مص ) در ملامت افتادن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || وقوع در حالت خمار و زحمت آن . (ناظم الاطباء). از خمار زحمت یافتن . (منتهی الارب ). در زحمت خمار افتادن . (از لسان العرب ...
-
عله
لغتنامه دهخدا
عله . [ ع َ ل ِه ْ ] (ع ص ) صفت از مصدر عَلَه در تمام معانی . (از لسان العرب ). سرگشته و حیران . (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (ذیل اقرب الموارد) (متن اللغة). || آنکه نفسش وی را وادار به چیزی یابه بدی کند. (از تاج العروس ) (ذیل اقرب الموارد).
-
عله
لغتنامه دهخدا
عله . [ ع َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 47 هزارگزی جنوب شوشتر و در کنار راه تابستانی شوشتر به بندقیر و کنار خاوری رود شطیط. ناحیه ایست دشت و گرمسیر. سکنه ٔ آن 160 تن است . آب آن از رودخانه ٔ شطیط تأمین م...
-
آله
واژگان مترادف و متضاد
۱. شاهین، عقاب ۲. سنبلالطیب
-
اله
فرهنگ واژههای سره
خدا
-
اله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آلِهَة] 'elāh خدا؛ ایزد؛ معبود.
-
آله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'āle = آلک
-
آله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آلوه› (زیستشناسی) 'āloh = عُقاب
-
آله
فرهنگ فارسی معین
(لُ) ( اِ.) 1 - عقاب ، شاهین . آلوه و آلغ نیز گویند.
-
اله
فرهنگ فارسی معین
(اِ لا هْ) [ ع . ] (اِ.) خدا، خداوند.
-
عله
فرهنگ فارسی معین
(ع لُِ) [ ع . علة ] (اِ.) نک علت . ؛حروف ~الف ، واو، یا ء.
-
آله
لغتنامه دهخدا
آله . [ ل َ ] (ع اِ) آلت : یکی اسب ترکی بیاورد پیش بر آن اسب آله ز اندازه بیش . فردوسی .|| نیزه ٔ سخت کوتاه . نیم نیزه . و رجوع به آلت شود.