کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الثاث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الثاث
لغتنامه دهخدا
الثاث . [ اِ ] (ع مص ) مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم بودن بجائی . جای گرفتن . || ستیهیدن . (منتهی الارب ): یقال الث علیه ؛ ای الح . || دائم شدن باران . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن باران . (مصادر زوزنی ). پیوسته باریدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
الساس
لغتنامه دهخدا
الساس . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به اَلزاس و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 1 ص 242 شود.
-
الساس
لغتنامه دهخدا
الساس . [ اِ ] (ع مص ) گیاه برآوردن زمین و نو رستن گیاه . (منتهی الارب ). نخستین گیاه رویانیدن زمین . (از اقرب الموارد).
-
الصاص
لغتنامه دهخدا
الصاص . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَص ، لُص ، لِص . دزدان . (اقرب الموارد). رجوع به لص شود.
-
جستوجو در متن
-
لثلثة
لغتنامه دهخدا
لثلثة. [ ل َ ل َ ث َ ] (ع مص ) الثاث . ستهیدن . || جای گرفتن و مقیم بودن . || پیوسته باریدن باران . || سست شدن . (منتهی الارب ). || بند کردن . || بازداشتن . (منتهی الارب ). || آشکار ناکردن سخن را. || دودله و متردد شدن در کار. || در خاک غلطانیدن و مان...
-
ملث
لغتنامه دهخدا
ملث . [ م ُ ل ِث ث ] (ع ص ) ستیهنده و مبرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ستیهنده . (آنندراج ). || مقیم و جای گیرنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).جای گیرنده و مقیم باشنده . (آنندراج ). || باران پیوسته . (ناظم الاطباء). باران پیوسته بارنده ...
-
جای گرفتن
لغتنامه دهخدا
جای گرفتن . [ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) منزل کردن . جای گزین شدن . در جایی قرار گرفتن . ایستادن . بَحبَحَة. تَبَحبُح . لُذوب . لَب ّ. مُلاذَبَه . اِلباد. تَمَحَح ُ. اِفثاء. هُکوع . تَمَکُن . عَهن . عَمن . تَبَوﱡ. اِلثاث . لَثلَثه . تَوَطُن . (از منتهی ا...
-
دایم
لغتنامه دهخدا
دایم . [ ی ِ ] (ع ص ) دائم . همیشه . (دهار) (مهذب الاسماء). واجب . پایدار. (ترجمان القرآن جرجانی ). پیوسته . هموار. همواره : بر تو در سعادت هموار باز بادعیش تو باد دایم با یار مهربان . منوچهری .حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دایم بجن...
-
پیوسته
لغتنامه دهخدا
پیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده : جنیانجکث ، قصبه ٔ تغزغز است ... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوس...