کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
البقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عین البقر
لغتنامه دهخدا
عین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (اِخ ) چشمه ای است در نزدیکی عکا، و مسلمانان و نصاری و یهودیان آن را زیارت کنند. و گویند آن گاوی که حضرت آدم بااو زراعت میکرد، از اینجا ظاهر شده است . و بر این چشمه مشهدی است منسوب به حضرت علی علیه السلام . (از معجم ا...
-
عین البقر
لغتنامه دهخدا
عین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشم گاو. گاوچشم . رجوع به عین شود. || ظاهراً نام نوعی پارچه بوده است با سوراخهای فراخ : چشمهای مدفون و عین البقر بر روی آرایش بگشودند. (نظام قاری ).جامه بران چو وصله ز عین البقر برندآیا بود که گوشه ٔ چشمی...
-
عیون البقر
لغتنامه دهخدا
عیون البقر. [ ع ُ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشمان گاو. رجوع به عیون و عین شود. || نوعی از انگور گرد سیاه رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگوری است سیاه رنگ و غلطان که به شام باشد. (از اقرب الموارد). ابوحنیفه ٔ دینوری گویدعیون البقر انگوری اس...
-
کعب البقر
لغتنامه دهخدا
کعب البقر. [ ک َ بُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کعب گاو باشد. چون آن را بسوزانند و با سکنجبین بیاشامند سپرز بگدازد و محرک شهوت باشد و بر برص طلا کنندنافع بود و اگر با عسل بسرشند مفرح دل بود و بدن فربه کند و جگر را قوه دهد و شربتی از وی سه مثقال بودو چو...
-
جوع البقر
لغتنامه دهخدا
جوع البقر. [ عُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) جوع بقری . آنست که شکم سیر ولی اعضاء گرسنه باشد. (آنندراج ) (کشاف اصطلاحات الفنون ): و فرق میان جوع بقری و جوع کلبی آنست که در جوع کلبی اعضاء سیر و معده گرسنه است و در بقری عکس آن . (بحر الجواهر). جوع البقری ...
-
زبل البقر
لغتنامه دهخدا
زبل البقر. [ زِ لُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گاو. پشکل گاو. خرء الثور. بیرونی آرد: سرگین گاو، زهر زنبور را جذب کند و هر گاوی که نبات کَرسَنَه خورده باشد سرگین او چون بر اندامهای صاحب استسقا طلا کنند علت استسقا را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ذیل خر...
-
ساق البقر
لغتنامه دهخدا
ساق البقر. [ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) آن را بپارسی پاچه ٔ گاو خوانند. (ریاض الادویه ). چون آن را بسوزانند و بکوبند و بیاشامند نافع بود جهت خون رفتن شکم . (اختیارات بدیعی ).
-
احداق البقر
لغتنامه دهخدا
احداق البقر. [ اَ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) عنب اسود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). انگور سیاه .
-
حبق البقر
لغتنامه دهخدا
حبق البقر. [ ح َ ب َ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) بابونه . بابونج . (داود ضریر انطاکی ). اقحوان . رَبل . اربیان . قراص . کافوری . خامامیلن . || و ظاهراً حبق البقر، همان عین البقر و اقحوان البقر است که مرادف آن در فارسی و عربی گاوچشم . گاوچشمه . چشم گ...
-
حب البقر
لغتنامه دهخدا
حب البقر. [ ح َب ْ بُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رسنه . کلول . گاودانه . ملک . ارونس . اروبس .
-
لحم البقر
دیکشنری عربی به فارسی
گوشت گاو , پرواري کردن و ذبح کردن , شکوه وشکايت کردن , تقويت کردن
-
راعي البقر
دیکشنری عربی به فارسی
گاودار , گاو فروش , گاوچران
-
جوع البقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی (= گرسنگی گاو)] (پزشکی) [قدیمی] ju'olbaqar =جوعالکلب
-
عین البقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عَینالبقر] (زیستشناسی) 'eynolbaqar گل مینا.
-
شريحة لحم البقر
دیکشنری عربی به فارسی
بيفتک گاو , گوشت ران گاو , باريکه گوشت کبابي