کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اقوی
/'aqvā/
معنی
۱. قویتر؛ تواناتر؛ نیرومندتر.
۲. محکمتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aqvā ۱. قویتر؛ تواناتر؛ نیرومندتر.۲. محکمتر.
-
اقوی
فرهنگ فارسی معین
(اَ وا) [ ع . ] (ص تف .) قوی تر، تواناتر.
-
اقوی
لغتنامه دهخدا
اقوی . [ اَق ْ وا ] (ع ن تف ) قوی تر. بنیروتر. نیرومندتر. محکم تر. تواناتر و زورآورتر. (ناظم الاطباء). قوی تر و زورمندتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از ارکان امیر یوسف الدین که رکن اقوی بود. (جهانگشای جوینی ).
-
واژههای همآوا
-
اغوی
لغتنامه دهخدا
اغوی . [ اَ وا ] (ع ن تف ) پرغوغاتر.- امثال :اغوی من غوغاء الجراد . (از مجمعالامثال میدانی ).
-
جستوجو در متن
-
قوأی
لغتنامه دهخدا
قوأی . [ آ ] (ع ن تف ) مؤنث اقوی . (ناظم الاطباء). قوی تر. نیرومندتر.
-
احتمالات
لغتنامه دهخدا
احتمالات . [ اِ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ احتمال .- بأقرب احتمالات ؛ به اقوی احتمال .- بغالب احتمالات ؛همانا.
-
احمز
لغتنامه دهخدا
احمز. [ اَ م َ ](ع ن تف ) استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق . اقوی . امتن . وبدین معنی است حدیث ابن عباس : افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها؛ ای اشقّها. (مهذب ).
-
اوزن
لغتنامه دهخدا
اوزن . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) سنگین تر. باوزن تر. باسنگ . (منتهی الارب ): هذا شعر اوزن من غیر؛ ای اقوی و امکن . الذهب اوزن من کل ذی وزن . || (اِ) رئیس و مهتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
خبراء صائف
لغتنامه دهخدا
خبراء صائف .[ خ َ ءُ ] (اِخ ) نام غدیری بوده است بین مکه و مدینه به عربستان . (از معجم البلدان یاقوت ) : ففد فد عبود فخبراء صائف فذوالجفر اقوی منهم ففدافده .(از مسعربن اوس بنقل یاقوت در معجم البلدان ).
-
منعنع
لغتنامه دهخدا
منعنع. [ م ُ ن َ ن َ] (ع ص ) که نعناع یا عطر آن در آن کرده باشند. به نعناع کرده . نعناع زده : شراب انار منعنع. (یادداشت مرحوم دهخدا). و المنعنع منه (من رب المتخذ من الرمانین ) اقوی فی ذلک . (ابن البیطار) (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید العَدَوی . جاحظ بنقل از ابوعثمان بنقل از اصمعی قطعه ای که معتمربن سلیمان در حق او گفته ، آورده است . (البیان و التبیین ج 1 ص 35). و او راست :فی رداء النبی اقوی دلیل ثم فی العقب و العصا و القضیب .(البیان و التبیین ج 3 ص...
-
اشبع
لغتنامه دهخدا
اشبع. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از شبع و شبعان . مشبعتر. سیرتر در رنگ : و کل ما کان لونه اشبع و طعمه اظهر و رائحته اذکی فهو اقوی فی بابه . (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 152 س 18).
-
وحدت
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) [ ع . وحدة ] 1 - (مص ل .) یکی بودن ، یگانه بودن . مق کثرت . 2 - (اِمص .) یگانگی ، یکی بودن . ؛ ~ ملی اشتراک همة افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به منزلة مجموعة واحدی به شمار آید. ؛ ~وجود عقیده ای است مبتنی بر این که جهان وجود از جماد...