کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقماع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اقماع
/'eqmā'/
معنی
۱. خوار کردن؛ کسی را حقیر کردن.
۲. مغلوب کردن؛ برانداختن.
۳. راندن؛ دفع کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقماع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqmā' ۱. خوار کردن؛ کسی را حقیر کردن.۲. مغلوب کردن؛ برانداختن.۳. راندن؛ دفع کردن.
-
اقماع
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن ، حقیر گردانیدن . 2 - شکستن ، مغلوب کردن . 3 - راندن ، دفع کردن .
-
اقماع
لغتنامه دهخدا
اقماع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَمع. (منتهی الارب ). و قِمع و قِمَع، بمعنی قیف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به قمع شود.
-
اقماع
لغتنامه دهخدا
اقماع . [ اِ ] (ع مص ) خوار و شکسته کردن کسی را. (آنندراج ). خوار و حقیرگردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اذلال و قهر. (تاج المصادر). || آب در گلو فروشدن بی کشیدن و بی فروبردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کوهان کردن...
-
واژههای همآوا
-
عقماء
لغتنامه دهخدا
عقماء. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود. || ج ِ عَقام . (منتهی الارب ). رجوع به عَقام شود.
-
اغماء
لغتنامه دهخدا
اغماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَمی ، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اَغمِیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
اغماء
لغتنامه دهخدا
اغماء. [اِ ] (ع مص ) بیهوش گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حالت بی حسی بر شخص عارض شدن و بصیغه ٔ مجهول استعمال شود: اغمی علی المریض ؛ عرض له ما وقف به حسه . (از اقرب الموارد). بی هوش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و فی الحدیث : «قال...
-
اقماء
لغتنامه دهخدا
اقماء. [ اِ ] (ع مص ) فربه شدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خوار و حقیر کردن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || بشگفت آوردن . || موافق آمدن چراگاه شتران را. || خداوند شتران فربه شدن . (منتهی الارب ) (...
-
جستوجو در متن
-
قمعة
لغتنامه دهخدا
قمعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) سربند انبان و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گزیده ٔ مال یامخصوص است به شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) برگزیدگی چیزی . (منتهی الارب ). و آن اسم است اقماع را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
اذلال
لغتنامه دهخدا
اذلال . [ اِ ] (ع مص ) خوار پنداشتن کسی را. (منتهی الارب ). خوار شمردن . خوار گرفتن کسی را. || خوار داشتن . (منتهی الارب ). خوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ) (مؤید الفضلاء). تذلیل . ذلیل کردن . اقماع . (تاج المصادر بیهقی ):5 ابوعلی را باکرام ...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...
-
قمع
لغتنامه دهخدا
قمع. [ ق َ ] (ع مص ) به عمود زدن کسی را. || چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : امن راهها و قمع مفسدان ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ).هادی امت و مهدی زمان کز قلمش قمع دجال صفاهان به خراسان یابم . خاقانی .- قمع...
-
نارمشک
لغتنامه دهخدا
نارمشک . [ م ُ ] (اِمرکب ) نار هندی . و آن تخمی است سرخ رنگ و اندک سبزی در میان دارد و آن را به عربی رمان مصری خوانند و خاصیت آن نزدیک به سنبل است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). گل درختی است موسوم به ناماشیر. (مفاتیح ). انار خرد شکافته چون گل...